Wednesday, December 30, 2009

در قانون اساسی

ريشه تمام مشكلات سياسي جامعه در تبعيض است. اين نظام بر پايه تبعيض بنا شده. ولايت فقيه يعني تبعيض. يعني اگر فقيه مسلمان شيعه دوازده‌امامي نباشي نمي‌تواني نفر اول مملكت باشي و اين بزرگترين تبعيض است. اگر مسلمان شيعه دوازده‌امامي نباشي، هرچقدر هم كه حقوق و علوم سياسي بخواني و هرچقدر كه در كار سياست خبره باشي نمي‌تواني رييس جمهور باشي و اين تبعيض است. قوانين بايد برپايه اسلام باشد و هر آنچه اسلام گفته عين قانون است. اگر بخواهي قانوني تصويب كني،‌هرچقدر هم مفيد به حال جامعه،‌ اگر مغاير با اسلام باشد تصويبش غيرقانوني‌است و اين تبعيض است. ريشه اين تبعيض در قانون اساسي حكومت است و تا اين قانون باشد تبعيض پابرجاست و تبعيض باعث حذف است.
اولين كسي كه از تبعيض‌هاي قانوني شده براي حذف مخالفان استفاده كرد خميني بود. همان روزي كه اعلام كرد كساني كه قانون اساسي را قبول ندارند حق ندارند در انتخابات شركت كنند حذف مخالفان سياسي خود - كه اتفاقا مسلمانان معتقدي هم بودند- را آغاز كرد و البته به اين صورت اعلام كرد هر كسي با من مخالف باشد بايد حذف شود و هرچه من مي‌گويم بايد اجرا شود. از الزامات راي گيري آن است كه عده‌اي موافق باشند و عده‌اي هم مخالف. از نظر خميني كساني در انتخابات راي منفي به آنچه مورد نظر او بود دادند حذف شدند. اين حذف هر لحظه و بدون وقفه تا امروز ادامه دارد و به عقيده من اين حذف كردن ها كاملا قانوني است. چرا كه قانون اساسي به شكلي نوشته شده كه دست شخص اول مملكت را براي هر گونه حذف كردن باز مي‌گذارد و به اين اقدامات غيردموكراتيك جنبه قانوني مي‌دهد و دليل اين همه، نگارش قانون اساسي بر پايه تبعيض است. در ذهن طراحان قانون،‌ افراد به انقلابي و غير انقلابي،‌ مومن و كافر، اسلامي و غير اسلامي تقسيم شده اند و اين تبعيض در نگرش به افراد در ذهن است كه در قانوني كه نوشته اند نمود پيدا كرده‌است.
چاره كار در نگارش يك قانون اساسي جديد و رفع هرگونه تبعيض براي هر ايراني است. هر ايراني فارغ از دين، عقيده، نژاد و ‌جنسيت. يك قانون اساسي لاييك تا آزادي‌هاي مذهبي تضمين شود، بدون ايدئولوژي تا آزادي عقيده و وجدان تضمين شد و برمبناي اصول دمكراسي و حقوق بشر تا ساير تبعيض‌ها از ميان برداشته شود. تنها در صورت داشتن چنين قانون اساسي است كه مي‌شود به پيشرفت كشور اميدوار بود. ريشه تمام مشكلات را در قوانين نابرابر و تبعيض‌آميز مي‌بينم و ريشه تبعيض ها را در مادر قانون‌ها. قانون اساسي. تنها زماني مي‌توان براي تصويب قوانين عادلانه تلاش كرد كه قانون‌اساسي بر مبناي برابري افراد باشد و در مورد بر اساس دين و عقيده و نژاد و جنسيت پيش‌داوري نكند.

Saturday, December 26, 2009

چارلي پاركر

گوش مي‌سپاريم به نواي ملكوتي چارلي پاركر جنت مكان كه از آن سوي ديوار مي‌نوازد و ما هم با سوت جوابش مي‌دهيم. باشد كه رستگار شويم.




Sunday, December 20, 2009

Friday, December 18, 2009

در اتحاد

هر اتحادي براي شكل گرفتن بايد داراي سه شرط باشد:
1- اتحاد به معناي يكي شدن و يگانگي كردن است. واضح است افرادي كه با هم «يكي» نيستند خواهان اتحاد با يكديگر مي‌شوند و افرادي كه مانند هم هستند و هيچ اختلافي با هم ندارند نيازي به اتحاد ندارند. شرط اول شكل گيري هر «اتحاد»ي توجه به اين اصل اوليه است. يعني بايد بدانيم ما گروه‌هاي متفاوتي هستيم با نگرش‌هاي متفاوت. بدون اين آگاهي و يا در صورت دانستن و كتمان اين اختلافات اتحاد يا شكل نمي‌گيرد يا به زودي از هم مي‌پاشد.

2- هيچ اتحادي دائمي نيست و تنها براي رسيدن به هدفي كه مورد خواست و توافق گروه‌هاي مختلف شركت‌كننده در اتحاد است، شكل مي‌گيرد. واضح است كه پس از رسيدن به آن هدف اتحاد خود به خود از بين مي‌رود. اگر جمعي از گروه‌ها و احزاب بتوانند تا ابد در كنار هم باشند بدون اين كه جمعشان از هم بپاشد مشخص است كه داراي اختلافات بنيادين با يكديگر نيستند و گفتيم كه بدون داشتن اختلاف، صحبت از اتحاد بي‌معني است.

3- اتحاد بايد ضامن و حافظ منافع تمام گروه‌هاي شركت‌كننده در آن باشد در غير اين صورت اتحاد اگر هم تشكيل شود به سادگي از هم مي‌پاشد. در حقيقت اين اصل هم براي بوجود آمدن اتحاد مهم است و هم براي حفظ و بقاي آن تا رسيدن به هدف مشترك. به عبارت ديگر در زمان تشكيل گروه‌هايي كه تمام و كمال با هدف موافقت دارند بايد در اتحاد شركت كنند چرا كه اگر چنين نباشد به زودي در اتحاد احساس غريبگي مي‌كنند و ناچار به خروج از اتحاد مي‌شوند. براي بقاي اتحاد، اتحاد بايد در هر حركت بر تشكيل شدن از گروه‌هاي مختلف و اين مساله كه حركت آنها بنا به خواست و صلاحديد تمام اين گروه‌هاست تاكيد ورزد.

اين راهي‌است كه هر اتحادي بايد براي تشكيل و رسيدن به هدف در آن قدم بگذارد
.


Tuesday, December 15, 2009

از جنبش سبز تا جنبش سرنگوني

از نظر من اتفاقات 6 ماه اخير را مي‌توان به سه دوره مختلف تقسيم كرد. از 22 تا 25 خرداد، 25 خرداد تا روزي كه به اسم روز قدس شناخته مي‌شود و از روز موسوم به قدس تا امروز.
دوره اول دوره‌اي است كه هواداران نامزد‌هاي شكست خورده انتخابات به ويژه افرادي كه به كروبي و موسوي راي داده بودند به شعار راي من كجاست به خيابان‌ها آمدند. شاخصه اين دوره كه من آن را دوران جنبش سبز مي‌گذارم بي‌هدفي و ناآگاهي‌ است. روزهايي كه موسوي نمي‌دانست طبق همين قانون اساسي ضد انساني و ضد آزادي جمهوري اسلامي راهپيمايي مسالمت‌آميز نيازي به مجوز ندارد و پس از پخش اصل 27 قانون اساسي جمهوري اسلامي در توييتر و سپس ساير سايت‌ها مشاهده كرديم كه در تظاهرات روز بعد كاغذهايي چاپ شده به دست تظاهر كنندگان داده‌شده بود كه اصل 27 بر روي آن چاپ شده بود. (تنها زماني مي‌پذيرم موسوي از اين اصل باخبر بود كه به شرافتش سوگند بخورد.) آن روزها اگر از طرفداران موسوي يا كروبي مي‌پرسيدي چرا در اين تجمعات شركت مي‌كني جواب مي‌داد تقلب شده. باز مي‌پرسيدي چه مي‌خواهي پاسخ مي‌داد بايد موسوي رييس جمهور شود! برخي هم پاسخ مي‌دادند بازشماري آرا برخي هم مي‌گفتند تجديد انتخابات و تعداد بيشتري هم اصولا نمي‌دانستند چه مي‌خواهند. اين دوره با راهپيمايي 25 خرداد رو به افول نهاد. روز 25 خرداد بسيجيان در ميدان آزادي به روي راهپيمايان آتش گشودند و حداقل 7 نفر از جمله سهراب اعرابي را كشتند. تا اينجاي كار مساله تنها راي بود. مساله ابراز وفاداري به جمهوري اسلامي بود مساله به دست آوردن قدرت سياسي بود و جنبش، جنبش افرادي بود كه مبارزه سياسي را با ميدان شرط‌بندي اشتباه گرفته بودند.
دوره دوم اما دوراني است هدفمند. دوراني كه مردمي كه در دوران اول به دليل تفوت ديدگاه با افراد در خيابان، در خانه مانده بودند به ميدان آمدند و دليل اين خيزش چيزي نبود جز احساس مسووليت در برابر هموطنان. تظاهرات مسالمت آميز حق هر انساني است و هيچ دولت و حكومتي به هيچ بهانه‌اي حق مقابله خشونت آميز با اينگونه تجمعات را ندارد. دوران دوم دوراني بود كه با هدف خونخواهي از انسان‌كش‌ها به راه افتاد. اكثريت قريب به اتفاق انسان‌هاي در خيابان دور دوم مخالف كل حكومت جمهوري اسلامي هستند. به عقيده من سخنان خامنه‌اي در نمازجمعه 29 خرداد تنها اثري كه داشت خيال مردم را از ثابت ماندن نتيجه انتخابات راحت كرد و بسياري از افرادي كه در دور اول به خيابان‌ها مي‌آمدند يا از روي ترس يا از سر تمكين روز سي‌ام در خانه ماندند. اين مخالفان رژيم بودند كه روز 30‌ام خرداد تهران را تسخير كردند و آن روز را به چالشي جدي براي حكومت تبديل كردند. با گذر از اين روز، اين عده از مردم اندك اندك هرچه بيشتر خود را نماياندند و هر روز بيش از ديروز در انديشه آشكار كردن مخالفتشان با كل حكومت افتادند. به طوري كه اندك اندك شعارهاي مرگ بر خامنه‌اي در دسته‌هاي كوچك مردم شنيده مي‌شد. اما روز چهلم ندا روز ديگري بود. روزي بود كه يكي از شعارهاي اساسي انقلاب 57 دقيقا معكوس شد. فرياد استقلالف آزادي، جمهوري ايراني در آسمان طنين انداخت. گرچه جمهوري ايراني مانند جمهوري اسلامي تعريف درستي ندارد اما اين شعار را از اين جهت جالب و قابل تامل مي‌دانم كه نسخه معكوس جمهوري اسلامي است. نظامي كه از ابتدا بر ضديت با ايراني بودن بنا شد و از ابتدا دست به حذف انسان‌ها و افكار زد اكنون خود را در مواجهه با شعار جمهوري ايراني مي‌بيند. تقاضا براي نظامي با تكيه بر ايراني بودن و با حضور ايراني‌ها. گرچه به عقيده من مانور بيش از اين بر روي اين عبارت را بايد وا نهاد و ترسيد از اين كه مبادا اين شعار جا را براي شعارهاي شوونيستي باز كند.
روزي كه از سوي جمهوري اسلامي روز قدس ناگذاري شده،‌نقطه اوج دور دوم حوادث پس از انتخابات است. روزي كه جدالي سخت بين طرفداران سرنگوني رژيم و جنبش سبز در گرفت. روزهاي قبل از روز موسوم به قدس شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» در اينترنت پخش شد. تلاشي كه 180 درجه خلاف اصول و عقايد جمهوري اسلامي و تمام طرفداران اسلام سياسي‌ است. اما موسوي و اطرافيانش با استفاده از سايت‌هاي رنگارنگشان و
افرادي نظير كديور با حضور در شبكه‌هاي ماهواره‌اي پيشنهاد دادند كه مردم شعار دهند «هم غزه، هم لبنان، جانم فداي ايران» را سر دهند. اما در آن روز مردم شعار خويش را سر دادند و بارها و بارها وقتي بلندگوها شعار مرگ بر اسرائيل را سر دادند آن دسته از مردم طرفدار سرنگوني از سردادن اين شعار خودداري كردند و شعارهاي مرگ بر روسيه و مرگ بر چين را جايگزين آن كردند. در خيابان‌ها به ندرت فرياد الله اكبر، شعار محوري هوادان جمهوري اسلامي شنيده مي‌شد و بسيار كمتر فرياد نام موسوي. اما هرجا سر مي‌كشيدي شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» شنيده مي‌شد. اين روز، روزي بود كه تعداد هواداران سرنگوني در خيابان‌ها از تعداد هواداران حفظ رژيم پيشي گرفت و سرآغازي شد براي مرحله سوم اعتراضات خياباني.
در مرحله سوم عملا نشاني از جنبش سبز باقي نماند. روز 13 آبان عكس خامنه‌اي پايين كشيده شد. روز 16 آذر شعر مرگ بر خامنه‌اي همگاني شد و از آن روز تا امروز همچنان اعتراضات ادامه دارد و هر روز بر تعداد افرادي كه رييس‌جمهور موسويشان را مي‌خواهند كم مي‌شود و به تعدا افرادي كه جرات مي‌كنند در ملا‌عام مخالفت خود را با كل رژيم ابراز كنند افزوده مي‌شود. امروز از جنبش سبز هيچ باقي نيست مگر در دانشگاه‌ها و در بين افرادي كه روزهاي ابتدايي انقلاب را نديده و نخوانده‌اند. یا آنهایی که هنوز هوس خونریزی و خاطره یکه تازی و بی‌رقیبیشان در روزهای اول انقلاب را در سر دارند. امروز از جنبش سبز تنها نامي‌ باقي‌ مانده‌است و جنبشي كه من مي‌بينم هر رنگي دارد به جز سبز و استفاده از اين نام تنها باعث اين مي‌شود كه موسوي، كروبي و خاتمي همچنان در اذهان باقي بمانند. بايد هرچه سريعتر طرفداران سرنگوني بيش از پيش راه خود را از افرادي كه تنها خواستشان بركناري احمدي‌نژاد است جدا كنند. و اين جدايي بايد در همه چيز باشد. حتي در استفاده از رنگ سبز.
اگر فرصتي باشد درباره راهي كه در پيش داريم هم خواهم نوشت.

Sunday, December 13, 2009

حقوق بشر، هنر، جمهوري اسلامي

تصور نكنيد رعايت منشور جهاني حقوق بشر تنها معنيش آزادي‌هاي سياسي، نبود سگنسار و اعدام و مجازات‌هاي غير انساني و مواردي مانند اين است. محدود كردن حقوق بشر به مواردي اين چنين تنها فايده‌اي كه دارد محدود كردن دايره حمايت‌كنندگان از اين منشور جهاني است. محدود كردن حقوق بشر به رفع روسري و تشكيل حزب و شعار دادن ظلم بزرگيست كه به خودمان و به انسان مي‌كنيم. تا به حال فكر كرده‌ايد كه هنر كجاي منشور حقوق بشر ايستاده‌است؟ آيا خواهان اجراي بي قيد و شرط حقوق بشر هستيم تا تنها به خواسته‌هاي سياسي خودمان برسيم؟ آيا اجرا نشدن اين حقوق ذاتي انسان‌ها تنها زندگي فعالان سياسي ما را تحت تاثر قرار داده‌است؟ پس هنر كجاست؟ جايگاه هنرمند و هنردوست در اين اعلاميه كجاست؟ آيا اين منشور به هنرمنداني كه با آمدن خميني به ايران از حضورشان محروم شديم توجهي ندارد؟ آيا منشور تنها حرف سياستمداران را مي‌زند نه حرف دل هنرمنداني كه ستاره بي‌همتاي كشور خود بودند و اكنون تنها به دليل وجود حكومتي ايدئولوژيك در كشورشان محتاج نان شبشان هستند و در تنگدستي جان مي‌دهند؟
به اصل 20 اين اعلاميه توجه كنيد: «هر شخصی حق دارد از آزادی تشكيل اجتماعات، مجامع و انجمن‌های مسالمت آميز بهره مند گردد.» اين اصل براي ما چه دارد؟ ومي‌گوييم قوانين بايد بر مبناي حقوق بشر بايد و بي قيد و شرط از آن طبعيت كند. آزادي تشكيل اجتماعات واضح تر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد و پر واضح است كه اين آزادي بايد هر نوع اجتماعي را در بر بگيرد. با استناد به اين اصل است كه مي‌گوييم برگزاري كنسرت نبايد احتياج به هيچ‌گونه مجوزي داشته باشد.
و اما اصل 23 «هر شخصی حق دارد كار كند، كار خود را آزادانه برگزيند، شرايط منصفانه و رضايت بخشی برای كار خواستار باشد و در برابر بیكاری حمايت شود.» خوانندگي شغل نيست؟ هنرپيشگي؟ نوازندگي؟ رقاصي؟ نقاشي؟ نويسندگي؟ جمهوري اسلامي بنا به كدام دليل هنرمندان از شغل خود محروم كرده‌است؟ چه كسي جوابگوي فرهنگ ملتي ‌است كه هنرمندش به دليل تامين نياز مالي به انجام كارهاي سطح پايين رو مياورد و به اجراي هر پيشنهاد نازلي تن مي‌دهد؟ چه كسي پاسخگوي عمر بربادرفته هنرمندي‌است كه پس از مرگش پس‌اندازش حتي كفاف مراسم تدفينش را نمي‌دهد. چه كسي پاسخگوي جواناني‌است كه به دليل طرز فكر جمهوري اسلامي و طرفدارانش مفاخر هنري سرزمين خويش را نمي‌شناسند؟
اين دو اصل نمونه كوچكي‌است از اين كه مي‌توان از اعلاميه جهاني حقوق بشر در راستاي رشد و ارتقاي هنر و هنرمند و سطح هنري جامعه استفاده كرد. مسلما حقوق‌دانان حاذق مي‌توانند موارد بيشتري از منافات قوانين جمهوري‌اسلامي در زمينه هنر با منشور جهاني حقوق بشر بيابند. تا جمهوري اسلامي هست و تا يك قانون اساسي «تغييرپذير» بر مبناي جدايي دين و سياست و اصول دموكراتيك به اجرا در نيامده، هيچ چيز در اين مملكت سامان نمي‌گيرد. شرم بر آناني كه پس از 30 سال جنايت در حق انسان و فرهنگ هنوز از جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد سخن مي‌گويند.

Thursday, December 3, 2009

دموكرات، ليبرال، لائيك

«بايد شعاري برگزيد كه قابل تصاحب نباشد و حكومت نتواند از چنگ مخالفان به درش بياورد. حسن اساسي لائيسيته در اين است كه حكومت نمي‌تواند به آساني صاحبش شود و با مانورهاي معمول خود منحرفش سازد. تا به امروز هرچه مردم از اين حكومت خواسته‌اند مشابهش را كه با اضافه‌كردن يك پسوند «اسلامي» ساخته‌شده به آنان غرضه نموده‌است. بايد سكه قلب مخالفت را از رواج انداخت و چيزي از حكومت خواست كه از عهده قلب كردنش برنيايد. يا جان بدهد كه آن را ندهد يا آن را بدهد و جان هم بدهد.»

«تاريخ معاصر ايران تاريخ مبارزه طبقاتي نيست. جدال سنت و مدرنيته هم نيست. نبرد فرهنگ‌هاي متضاد هم نيست. در درجه اول تاريخ مبارزه اين چهار خانواده است. يكي خواستار دموكراسي ليبرال است، ديگري طرفدار حكومت اتوريتر و دو ديگر طرفدار حكومت توتاليتر. يكي كمونيستي و ديگري فاشيستي كه البته دشمني‌شان با يكديگر دستكمي از عداوتشان با طرفداران ديگر نظام‌ها ندارد.»

از كتاب ضد ولايت فقيه (براندازي حكومت اسلامي) نوشته رامين كامران

كتاب در سايت ايران ليبرال منتشر شده است.

Tuesday, November 3, 2009

كابوس 3

كتابم را گذاشته‌بودم زير كاپشنم كه باران خيسش نكند و دستانم را به هم گره كرده‌بودم و از روي كاپشن به كتاب فشار مي‌دادم كه زمين نيافتد. سريع و با قدم‌هاي بلند قدم برمي‌داشتم. ناگهان همه جا تاريك شد. سرم را بلند كردم جواني با پوست نسبتا تيره در مقابلم بود. نگاهش كردم. چشم نداشت. گفت: آقا! كمك كن. كمكم مي‌كني؟ خير به جاي خالي چشمانش بودم. يك زن و دختر با چادري بر سر بي‌توجه به ما از كنارمان گذشتند. به خودم كه آمدم داشتم سريع و با قدم‌هاي بلند راه مي‌رفتم. به خانه كه رسيدم دستم را به زير كاپشنم بردم تا كتابم را بيرون بياورم. دستم را كه بيرون كشيدم دو چشم از كاسه درآمده كف دستم بود.

Thursday, October 29, 2009

هفتم آبان، 29 نوامبر،‌روز كورش بزرگ

اكنون پيام من كوروش فرمانرواي ايران،‌بابل و كشورهاي چهارسوي جهان اين است:
بر مردمان هيچ كشوري كه مرا نخواهد فرمان نخواهم داد و با مردمي كه فرمانروايي مرا نپذيرند نخواهم جنگيد.
من بند بردگي مردم بابل را برداشتم تا نمايندگان و كارگزاران من از خريد و فروش زنان و مردان در قلمرو خود جلوگيري كنند تا اينگونه كردارهاي ناپسند از جهان برچيده شود.
به فرمان من از امروز مردمان در گزينش دين خود آزادند و آزاد هستند تا به زبان خود سخن گويند و در هر جاي سرزمينشان به كار پردازند.
به فرمان من در شهرها جار زدند تا مردم را از آزادي گزينش دين، آزادي گزينش زبان و آزادي گزينش كار، آگاه كنند.



Tuesday, October 13, 2009

كابوس - 2

مانند جنين پاهايش را جمع كرده بود و به پهلو دراز كشيده بود. از كنارش كه رد مي‌شديم دستانش تكان مي‌خورد. با خنده به هم گفتيم چه كار مي‌كرد و خنديديم. هنوز چند قدمي نرفته بوديم كه از جايش بلند شد و با عصبانيت گفت: مي‌خواهيد بدانيد چكارمي‌كردم؟ مي‌خواهيد بدانيد چكارمي‌كردم؟ دودستش را گرفت جلوي بدنش، سرش به سمت راستش خم شد،‌چشمانش سفيد و از كنار لبانش خون سرازير شد. با گام‌ةايي لرزان به و با زانواني خويده به سوي ما مي‌آمد. با ترس عقب عقب رفتيم. ديگر نمي‌شد ادامه داد. شات‌گان را از دوستم گرفتم و بدن مرد را نشانه رفتم. ترسيدم كه شليك تير به بدنش او را از پا در نياورد و مجبور باشم تير ديگري شليك كنم. ترسيدم كه تير ديگري درون اسلحه نباشد. تصميم گرفتم سرش را نشانه بگيرم. ترسيدم تيرم خطا برود. لوله اسلحه را به سمت گردنش گرفتم. شليك كردم. تير به سرش خورد و خون مثل صحنه‌اي از كيل‌بيل فواره زد. برف باريد. از همه طرف داشتند مي‌آمدند. تصميم گرفتم از كنار همه بدون زدن تير عبور كنم. كاش كنترلم دست آدم ماهري باشد. كاش كنترلم دست خودم بود. زماني ماهر بودم. يادم باشد درون اتاق عنكبوت‌ها نروم. كجا بود؟ گمانم همان دري بود كه با كليد قرمز باز مي‌شد. يادم نيست. ببينم يادم مي‌آيد. يادم مي‌ماند.
نمي‌دانم يك فرياد چقدر قدرت دارد كه مي‌تواند به تمام اين‌‌ها پايان دهد.

Tuesday, September 1, 2009

علوم انساني

حكومتي به مملكت خدمت مي‌كند كه در كنار ساختن كارخانه و پالايشگاه و نظاير آن، ايرادات نظام اداري كشور را نيز اصلاح كند، اقتصاد كشور را بر مبناي اصول علمي اداره كند، قوانيني در جهت برابري انسان‌هاي آن سرزمين با هم وضع كند،‌ مردم را از تاريخ و تمدن كشور خود آگاه سازد، به هنر بها دهد، درخت ادبيات را آبياري كند و هر كاري را به دست اهل فن آن كار بسپارد. كشوري كه در اين راه گام بردارد، هرچقدر هم كه كم درآمد و از تكنولوژي جامانده باشد دير يا زود به رقابت با برترين‌هاي دنيا خواهد پرداخت. علومي مانند اقتصاد، مديريت، ارتباطات، حقوق، تاريخ، ادبيات، فلسفه و نظاير آنها را علوم انساني مي‌نامند.
ميرزا ملكم خان در رساله دفتر تنظيمات مي‌نويسد: «ما خيال مي‌كنيم كه درجه ترقي آنها -فرنگي ها- همانقدر است كه در صنايع ايشان مي‌بينيم و حال آنكه اصل ترقي ايشان در آئين تمدن بروز كرده‌است.» او آنچا ائين تمدن مي‌خواند را چنين شرح مي‌دهد:« مثلا از چوب و آهن يك كارخانه ساخته‌اند كه از يك طرف پشم مي‌ريزند و از طرف ديگر كاهوت برمي‌دارند. و هم‌چنين از بني‌آدم يك كارخانه ساخته‌اند كه از يك طرف اطفال بي‌شعور مي‌ريزند و از سمت ديگر مهندس و حكماي كامل بيرون مي‌آورند.» و حال مصاديق چنين كارخانه‌هايي:«در لندن يك كارخانه هست كه اگر از پانصد كرور ماليات ديوان كسي ده تومان بخورد در آن كارخانه لامحاله معلوم مي‌شود و نيز در پاريس چنان كارخانه‌اي هست كه اگر در ميان هفتاد كرور نفوس، به يكي ظلم بشود، حكما در آنجا بروز مي‌كند و همچنين كارخانه‌اي دارند، وقتي كه ده كرور پول در آنجا مي‌ريزند، بعد مي‌توانند صد كرور پول نقد از همان كارخانه بيرون بياورند و خرج كنند.» امروز كسي نيست كه چنين كارخانه‌هايي را در شهر و كشور خود نداشته باشد هرچند كيفيت اين دستگاه‌ها در كشورهاي مختلف متفاوت است اما همه كشورها به اهميت چنين علومي پي برده‌اند و سخت در پي آنند كه در علومي كه منجر به چنين كارخانه‌هايي مي‌شود بيشتر و بيشتر پيشرفت كنند. به قول ملكم:«هزار سال است كه در انگليس و فرانسه سالي هزار نفر از عقلا و حكماي ملت جمع مي‌شوند و در تكميل كارخانجات انساني، مباحثات و اختراعات تازه مي‌نمايند.
اين حرف‌‌ها را ميرزا ملكم خان در زماني ناصرالدين‌ شاه و اندكي زماني پس از بركناري ميرزا آقاخان نوري نگاشته‌است. اين طرز فكر منجر به انقلاب مشروطيت و آغازي شد براي دوباره‌سازي جامعه عقب‌مانده ايران. اما امروز كجاييم؟ امروز چه كساني بر ما حاكمند؟ بد نيست گوشه‌هايي از صحبت‌هاي اخير خامنه‌اي را با هم بخوانيم:«رهبر جمهورى اسلامى ايران روز يكشنبه -7 شهريور 1388- با اشاره به تحصيل حدود دو ميليون دانشجو از سه ميليون و ۵۰۰ هزار دانشجوى ايرانی در رشته هاى علوم انسانى گفت: اين مسئله نگران كننده است.» اما دليل اين مخالفت چيست؟ از زبان خامنه‌اي بشنويم:«بسيارى از علوم انسانى مبتنى بر فلسفه هايى است كه مبانى آنها ماديگرى و بى اعتقادى به تعاليم الهى و اسلامى است و آموزش اين علوم موجب بى اعتقادى به تعاليم الهى و اسلامى مى شود و آموزش اين علوم انسانى در دانشگاه ها منجر به ترويج شكاكيت و ترديد در مبانى دينى و اعتقادى خواهد شد.»
به راستي جمهوري‌اسلامي تمام دستاورد مشروطه به بعد را به باد داد. چرا كه اين ايرادات دقيقا همان‌هايي‌ است كه قبل از مشروطه به هوادارن علوم انساني مي‌گرفتند. ملكم در اين زمينه از زبان مردم آن دوره مي‌نويسد:«آقاي فضول! ببخشيد،‌ ما هيچ ميل نداريم كه دين خود را از دست بدهيم. ما هر وقت بخواهيم كافر بشويم، شما را خبر مي‌كنيم و قوانين فرنگ را هر وقت كه تو بخواهي اخذ مي‌كنيم. اما حالا زحمت بي‌جائي مي‌كشيد. خدا به ما عقل داده‌است و هيچ احتياج به درس فرنگي نداريم.»
قدرت شيرين است. بسيار بوده‌اند كه براي در قدرت ماندن دست به اعمال بسياري زده‌اند. از قتل و كشتار گرفته تا تصويب قوانين ضد انساني و استفاده از قانون براي توجيح اعمالشان. اما كساني كه آگاهانه مردم را در ناداني نگاه مي‌دارند تا چند روزي بيشتر حكومت كنند بخشيدني نيستند. نبايد وقت را براي برچيدن بساط حكومتي اين‌چنين هدر داد.

Thursday, August 27, 2009

ديروز


كاش مي‌شد در امواج موسيقي غرق شد. كاش مي‌شد چشمانت را كه مي‌بندي و دست نوازش نت‌ها را بر پوستت حس مي‌كني، زمان بايستد لحظه‌‌اي شود به درازاي تمام عمر. وقتي در اوجي، وقتي از زيبايي لبريزي، هنگامي كه تبلور احساس مي‌شوي و لبريز از شوق، مي‌خواهي همانجا بماني. مي‌خواهي تا ابد ميان صداها باشي و بماني تا نوبت زندگي بعديت برسد و دريغ و صد افسوس اگر در زندگي بعدي با موسيقي سر و كاري نداشته باشي.
دنياي موسيقي از دنياي واقعي زيباتر است و آنچه زيباتر باشد از نظر من حقيقي‌تر است. طبيعتش طبيعي‌تر است و عشقش عاشق‌تر و انسانش انساني‌تر رفتار ميكند. صدايش رساتر و خاكش پاك‌تر است. دنياي موسيقي سراسر زندگي است . خوشا زنذگي ميان امواج. خوشا احساسي كه تبديل به نت شود. خوشا صدايي كه خود آب است. دست و پايم را به صندلي مي‌بندد. پنجره‌ها را باز مي‌كند. باد كه بيايد، صدا كه بيايد موج هم خواهد آمد. مشتاقانه در انتظارم. مي‌خواهم در اين دريا غرق شوم. مي‌خواهم تا اوج اوج بروم. نشئه‌آورتر صدا نمي‌شناسم. بايد در اين خوشي بي‌پايان بميرم.


Tuesday, August 25, 2009

ببين، سر مي‌شكنه تا وقتي سر داره

در كشور من دوران رشادت و شجاعت به سر آمده. دوران مبارزه تا سرحد مرگ و سكوت زير شكنجه. امروز نه ستار داريم نه وارطان نه خسرو. امروز هرچه بزدل‌تر باشي عزيزتري. سياست آسان شده‌است. تا كشيده اول را مي‌خورند به هرچه جلاد مي‌گويد اعتراف مي‌كنند. كجايند افرادي كه شكنجه‌ي شكنجه‌گر را مشتي بر سندان مي‌خواندند؟ كجايند افرادي كه راضي نمي‌شدند مگر به مرگ ظالم؟ كجايند آناني كه در دادگاه چشم در چشم قاضي فرياد خشم ملتي را بر سر او فرود مي‌آوردند؟
امروز كسي ارشك و ابومسلم را سرمشق خود قرار نمي‌دهد. چرا كه مي‌هراسند از اتهام جدايي طلبي و تجزيه ايران. ايران چه اتهام بيهوده‌اي. چه ايراني‌ وقتي اين خاك زير سلطه افردي است كه عرب بودن خود را كتمان نمي‌كنند؟ آيا حكومتي كه بوسيله يك هندي پايه‌گذاري شده حكومتي ايراني است؟ چرا تشابهي نمي‌بينند بين اينان و يونانيان و مسلمانان؟ ايران را بايد ذره ذره آزاد كرد. بايد تكه‌تكه خاك ايران را از ننگ الوده شدن به چكمه اين مردمان رهايي بخشيد. ايران يعني كردستان و آذربايجان و بلوچستان و خراسان و گيلان و فارس و بختياري و هر قوم ديگري كه خود را ايراني مي‌داند. هر قوم بايد به فكر خويش باشد و خاك خود را از شر حكومت اسلامي رها كند. بدون خيزش اقوام آزادي ايران امكان‌پذير نيست.

Thursday, August 20, 2009

در باد

پروانه‌اي تنها
پرپرزنان و روان
در باد
(ماسائوكا شيكي)

Friday, August 14, 2009

اصول مذهب ديوانيان

خداوند عالم، خاك ايران و اهل ايران را از براي چه آفريد؟
- از اين كه به چند نفر الواط بي‌دين خوش بگذرد.
اسم مبارك اين الواط چيست؟
- اولياي دولت عليه ايران
اين اولياي شريف به چه هنر صاحب چنان امتياز شده‌اند؟
- به هنر اين كه ايران را فقير‌تر و ذليل‌تر و خراب‌تر از هر نقطه روي زمين ساخته‌اند.
از براي پيشرفت چنان ماموريت مقدس، بايد صاحب چه فضايل باشند؟
- اولا: بايد از هيچ نوع رسوايي ابدا خجالت نكشند.
ثانيا: بايد از روي صدق و ايمان دشمن معرفت و مروج منتهاي قرمساقي باشند.
ثالثا: بايد خود را به حدي بي غرض بسازند كه از روي انصاف آن رذلي كه بر حسب پستي ذاتي و به حكم شرافت جنون بر همه ايشان مرجح باشد، او را شخص اول قرار بدهند.

ميرزا ملكم خان ناظم‌الدوله - رساله‌ي اصول مذهب ديوانيان

Sunday, August 2, 2009

مي‌خواهم مبارزه كنم

راي گيري براي مجلس ششم جمهوري اسلامي بود، شايد هم يك راي گيري ديگر. حزبي بود تازه تاسيس، از همين حزب‌هاي يك شبه كه هنگام راي‌گيري مي‌آيند و مي‌روند. تابلويي داشت رنگارنگ. به رنگ پرچم ايران اما با نشان جمهوري اسلامي و شعاري نامتعارف؛ مي‌خواهم زندگي كنم.
روزي از روزها در همان ايام شلوغ و پر سر و صدا روزنامه‌اي مثل همين روزنامه‌ها كه خط قرمزشان حفظ نظام است ولي از سوي نظام توقيف مي‌شوند و دم بر نمي‌آورند و مسوولانشان بار ديگر روزنامه‌اي با خط قرمز حفظ نظام منتشر مي‌كنند، مصاحبه‌اي با بالاترين مقام يا يكي از مقامات بالاي حزب مذكور انجام داده‌بود و پرسيده بود: چرا اين شعار را انتخاب كرديد؟ پاسخ چيزي شبيه اين بود: «‌اگر 40 سال پيش بود مي‌نوشتيم "مي‌خواهم مبارزه كنم" اما امروز مردم خسته‌اند و مي‌خواهند زندگي كنند.» از آن روز تا امروز، هر روز و هر روز به آن مسوول آفرين مي‌گويم كه اينقدر خوب جامعه را شناخته است.
حرف‌هاي ابطحي در دادگاه نشان داد كه در بين طرفداران نظام اسلامي مبارز سياسي بسيار كم است و طرفداران زندگي به هر قيمت بسيار زياد.

Tuesday, July 28, 2009

بخوان به رقص، آری

سرفرازيم كه چون تويي داريم. سرفرازيم كه خوانندگان روشنفكر و تابو شكني چون تو داريم.
داريوش!
همچنان ياغي بمان و سركشي كن. كم داريم چيزهايي كه به آن افتخار كنيم.
داريوش!
تو گوارايي حس وطني.


سوار خواهد آمد با صداي مرضيه


سوار خواهد آمد با صداي داريوش

اين دو اجرا را بايد به ترتيب گوش داد.

Sunday, July 12, 2009

سهراب‌كشان است هنوز

چه مي‌دانستم روزي كلمات اين ترانه‌وار سال‌ها پيش بر سرم آوار خواهد شد؟ چه مي‌دانستم روزي هم "خار و خس" معناي ديگري خواهد يافت و هم "سهراب كشان". 4 سال پيش كجا و امروز كجا؟ چه مي‌دانستم روزي خيالات و كابوس‌هاي گاه و بي‌گاه ناگهان حقيقتي مي‌شود به تلخي هواي زندان؟ چه مي‌دانستم روزي اين شعر آتشم مي‌زند؟ كاش هيچگاه اين كلمات را ننوشته بودم. چه مي‌دانم؛ شايد اگر چنين بود او اكنون زنده بود.

این خانه ما دیر عذاب است هنوز / هر عابر راه رنج کشان است هنوز
آن کس که زبانش شده زندانی ترس / در دوره ما بی زبان است هنوز
سهراب کشان است هنوز
دیریست یکی جغد بود ساکن باغ / هر خار و خسی سرور باغ است هنوز
 ای وای از این بازی تکرار زمان / هر تازه گلی زخمي داغ است هنوز
سهراب کشان است هنوز

بیداد پر از خنده و آن از لب ما کم / تبعيد سرآغاز جهان است هنوز
لبریز طراوت شده هر گورستان / اين عاقبت رنجكشان است هنوز
از دشمنی آکنده شده قلب بشر / ای واي جهان نسل‌كشان است هنوز
هر بی سروته واژه بی اصل و نسب / با نام ترانه پی نان است هنوز
سهراب کشان است هنوز

Wednesday, July 1, 2009

اندي، نداي بيداري ترانه

هميشه حسرت ديدن خوانندگان ايراني در كنار ستارگان موسيقي جهان را داشته‌ايم. حسرت اينكه روي جلد آلبوم خواننده نام آهنگسازي ايراني را درشت و در كنار نام ستاره بنويسند. روزي نبوده كه حسرت حضور موسيقي وموسيقيدان ايراني در سطح اول موسيقي حهان از ما دور بوده‌باشد. چرا آهنگساز ايراني كه سال‌هاست در خارج از ايران و در يك جهان آزاد به سر مي‌برد نبايد براي يك اپرا، تئاتر موزيكال يا يك فيلم سينمايي آهنگ بسازد؟چرا رسانه‌هاي ما هيچگاههيچ ستاره طراز اول جهاني را براي مصاحبه دعوت نمي‌كنند و توجه آنان را به ايران، مسائل ايران و موسيقي ايران جلب نمي‌كنند؟
حتي در كنسرت‌هاي خيريه و جهاني چون Live earth هم جايي براي هنرمند ايراني نبود. چرا؟ چرا جامعه ايراني نبايد نماينده‌اي درچنين كنسرت‌هايي داشته باشد؟ هنرمند ايران اهل خيريه نيست يا موزيسين ايراني جدي گرفته نمي‌شود؟ آيا مشكل سطح فني هنرمندان موسيقي ايران است يا مشكل جاي ديگري است؟ 
  
هرگاه به كسي رسيده‌ام كه دستي بر آتش موسيقي دارد اين سوال را از او پرسيده‌ام كه چرا موسيقي ما جهاني نمي‌شود. در پاسخ گاهي مشكل زبان فارسي و نبود مخاطب بسيار در مقايسه با زبان‌هايي چون انگليسي و فرانسه مطرح شده‌است و گاهي نبود تعامل و تبادل فرهنگي بين ايران و ساير كشورها و گاهي دلزدگي و نبود انگيزه و سرمايه كافي بين هنرمندان خارج از ايران. از نظر من دليل آخر مهمترين دليل اين امر و در كنار آن دليل ديگري نيز نقش مهمي دارد، نبود اعتماد به نفس و عدم جاه‌طلبي موسيقيدان ايراني.
  
تقلب آشكار رژيم اسلامي حاكم بر ايران در انتخابات نمايشي 22 خرداد 88، اعتراضات راي دهندگان به نتيجه انتخابات و كشته شدن تعدادي در اين اعتراضات كه نتيجه‌اش حضور همه جانبه عموم مردم در صحنه و اعتراض به خشونت عريان حكومت بود، باعث شد كه توجه جهانيان به ايران و جلب شود. قبلا هنگامي كه كريس دي‌برگ براي برگزاري كنسرت در ايران اقدام كرد در نامه‌اي به او نوشتم كه در ايران نخواند، براي ايران بخواند. امروز دشمن باعث خير شده و توجه هنرمندان ريز و درشت جهان را مساله ايران و حكومت غيردموكراتيكش جلب كرده‌است. اولين بمب موسيقايي را جون بائز خواننده و فعال اجتماعي پرآوازه منفجر كرد.بازخواني ترانه We Shall Overcome براي مردم ايران و خواندن قسمت‌هايي از اين ترانه به زبان فارسي در اينترنتدست به دستچرخيد و خيلي زود همه ايران و جهان از اين حركت او آگاه شدند. خبر خوشحال كننده ديگر مربوط به همكاري اندي و جان بون‌جووي و  هم‌آوازي ترانه Stand by Me. در ابتداي اين اجراي مشترك اين دو خواننده شعري كوتاه به زبان فارسي سروده پاكسيما را مي‌خوانند. جدا از جنبه‌هاي سمبوليك و پيام سياسي - اجتماعي كه اين اجراي مشترك به همراه دارد سخت بر اين عقيده‌ام كه اين هم‌آوازي مي‌تواند سد صحنه‌هاي معتبر را براي ايرانيان بشكند و هنرمندان ما را از خواب بيدار كند.
فرصت پيش آمده را نبايد از دست داد.شاعران ما بايد شعر بگويند. ترانه‌سراي خوب كم نداريم و هستند بسيار كساني كه مي‌توانند به زباني به جز فارسي نيز ترانه‌هاي تاثيرگذاري بنويسند. خوانندگان و آهنگسازان ما بايد هرچه سريعتر با هنرمندان برتر ساير كشورها تماس بگيرند. بايد هرچه سريعتر كارهاي مشترك بيشتري از راه برسد تا جهان فراموش نكند كه ايران اسير دست يك حكومت غيردموكراتيك است. امروز وقت خواب نيست. اندي نشان داد كه مي‌شود بيدار بود و مي‌شودا كارهاي بزرگ كرد. امروز بهترين فرصت است تا با پيگيري هنرمندان ايراني، كنسرتي بزرگ با حضور ستاره‌هاي مطرح جهان در اعتراض به حكومت غيردموكراتيك و نقض آشكار حقوق بشر در ايران برگزار شود. بايد قدر اين فرصت را دانست.
وقتي كه شب مياد با همه غمهاش
اي ياور، اي هم‌فرياد
بامن باش
دست به دست، تو و من، هموطن
درد تو درد من
با من باش

Friday, June 26, 2009

شبانه‌هاي بي تو

هق‌هق شبانه دليلش خاطره آوازخوان نبود. ديدن دوباره حرف‌هايش، صدايش، تصويرش و نگاهش. خشم آميخته با غم و نصيحت‌هاي دلسوزانه و حرف‌هاي روشنگرانه‌‌اش براي نادانان نيز نبود. اشكي بود ناگزير و بي‌اراده براي آوازخوان كه داشت جان مي‌داد. آوازخوان جان مي‌داد اشك‌ها مي‌ريخت.

مايكل جكسون

Sunday, June 21, 2009

پيشمرگانه

تا امروز نمي‌فهميدم. حس مي‌كردم ولي نمي‌فهميدم. از دور مي‌ديدم، تصور مي‌كردم اما نمي‌فهميدم. تصور مي‌كردم مي‌دانم اما حقيقت اين بود كه نمي‌فهميدم گلي خشمي كه در يك گلدان مي‌رويد يعني چه. نمي‌فهميدم چطور مي‌شود از مسلسل‌داران وحشت نداشت. نديده بودم چگونه كاكل برادر آتشفشان مي‌شود و نمي‌دانستم طعنه آزادي پس از مرگ يعني چه. وقتي مي‌گفتند مبارزه مسلحانه در دل مي‌گفتم يعني آنها كه اينهمه باسواد بودند، كتاب خوانده بودند، دنيا ديده بودند، تاريخ جهان را از بر بودند نمي‌دانستند از هيچ تفنگي آزادي شليك نمي‌كند؟ مي‌دانستند آنچنان كه من امروز مي‌دانم اما تفنگ دست گرفتند آنچنان كه من امروز نياز به اسلحه را حس مي‌كنم. موشك جواب موشك. پاسخ گلوله گل نيست، گلوله است. امروز سلاح كم داريم.

Wednesday, June 17, 2009

چند خطي از سر دلتنگي

اين چند روز تاريخ از جلوي چشمانم مي‌گذرد. تاريخ انقلاب. تاريخ اتحادها. تاريخ حذف كردن‌ها. تاريخ مصادره‌ كردن‌ها. تاريخ تصميم‌هايي كه گرفته‌نشد، فرصت‌هايي كه سوخت، اميدهايي كه بيهوده بود. تاريخ تاريخ گوش‌هاي گرفته و چشم‌هاي بسته است. فيل را آنچنان كه مي‌خواهيم مي‌بينيم نه چنان كه هست. از گل تنها خارش را مي‌بينيم. حاضر به شركت‌دادن سايرين در بازي نيستيم گرچه مي‌دانيم بازي را جداب‌تر خواهد كرد.

هدف را گم مي‌كنيم. نمي‌دانيم هر چيزي كه ظاهر خوبي دارد آن چيزي نيست كه ما مي‌خواهيم. بايد دقيقا بدانيم چه مي‌خواهيم و تنها به دنبال آني باشيم كه مي‌خواهيم. تنها راهي را برويم كه ما را به هدفمان مي‌رساند و به دنبال كسي برويم كه به ما قول برآورده كردن خواسته‌هايمان مي‌دهد. اينكه ابتدا شخصي را براي رهبري انتخاب كنيم و سپس در پي آن باشيم كه حرف‌هايش را از بر و طوطي‌وار تكرار كنيم، كاري عقلاني نيست.

اگر دردي داريم بايد به دنبال رفع علت درد باشيم. مسكن تنها مدتي درد را از بين مي‌برد. علت درد كه از بين رفت ديگر هيچگاه از هيچ چيزي دردمان نخواهد گرفت. گاهي علت دردمان اين است كه نمي‌دانيم چه چيزي خوب و چه چيزي بد است. در اين مواقع تنها آگاهي‌ست كه مي‌تواند دردمان را براي هميشه از بين ببرد.
مبارزه با افراد تنها تسكيني موقت براي درد فقدان آزادي‌ست. بايد با روش‌هاي ديكتاتور‌پرور مبارزه كرد. گاهي شرايط - شما در نظر بگيريد قانون اساسي يا طرز فكري كه ناشي از آموزش نادرست و مطالعه كم است - طوري‌ است كه ساده‌ترين و خيرخواه ترين مردم را به ديكتاتوري خون‌آشام تبديل مي‌كند. علت درد امروز را بايد از بين برد.

Monday, June 15, 2009

كشتار مردم در راهپيمايي آرام 25 خرداد

چه مي‌شود گفت در برابر اين همه بيداد؟ مردم را مي‌كشند. بي هيچ ترسي از هيچ فردي و فردايي. اينان بايد بدانند كه هيچ ظلمي پايدار نيست. هيچ استبدايي پابرجا نمانده و ديكتاتورها همه به فجيع‌ترين شكل ممكن از بين رفته‌اند. دشمنان ملت و زورگوياني كه تنها تا نوك بيني خويش را مي‌بينند بهتر است از مبارزه با ملت دست بردارند، به قدرت خشم انسان‌هاي عاصي بيانديشند و در راه مردم گام نهند.

كشتار مردم در راهپيمايي آرام 25 خرداد

Wednesday, June 10, 2009

دفاع چند لايه جمهوري‌اسلامي

درفوتبال نامش را گذاشته اند دفاع چند لايه. دفاع از زمين حريف آغاز مي‌شود ومهاجمين تيم در هنگام از دست دادن توپ تبديل به مدافع مي‌شوند. چه بسا در اين كار موفق شوند توپ را از حريف بقاپند و گلي به ثمر برسانند. اگر توپ از ماهجيم گذشت نوبت خط مياني مي‌رسند كه اين مجموعه بازيكنان تيم با توجه به آرايشي كه مي‌گيرند مي‌توانند بيشترين آزار را براي تيم حريف به همراه داشته باشند و فرصت رويارويي آنان با دروازه خودي را از بين ببرند. در دو خط ياد شده مهاجمان و هافبك‌هايي كه تبديل به مدافع مي‌شوند علاوه بر دفاع از دروازه به گل زدن و فرصت‌سازي براي مهاجمان نيز فكر مي‌كنند. اما خط دفاع حكايت ديگري دارد. وظيفه آنها نه بازيسازي است نه گلزني. هدفشان تنها دفع توپ و جلوگيري از رسيدن توپ و بازيكن حريف به دروازه خودي است. هرچند مربياني كه كارشان را بهتر بلدند عبارت بازيسازي از خط دفاع ورد زبانشان است ولي تاكتيك قديمي «بزن زيرش» همچنان در زماني كه تيم زير فشار شديد قرار دارد از سوي بسياري از تيم‌هاي مطرح دنيا استفاده مي‌شود. چرا كه تك به تك شدن با دروازه‌بان حتي اگر كاركشته ترين دروازه‌بانان را هم درون دروازه داشته باشيم احتمال خوردن گل را بسيار زياد مي‌كند.
جمهوري اسلامي نيز از اين شيوه استفاده مي‌كند. 12 سال است كه رژيم در تاكتيك تيمي خود تجديد نظر كرده و چند خط دفاعي در مقابل دروازه خود قرار داده‌است. خاتمي كه آمد شعار آزادي بيان و جامعه مدني داد اما هيچ‌گاه به اين سوال پاسخ نداد كه چه چيزي عامل اصلي نبود آزادي‌بيان است. دولت قبلي، دولت‌هاي قبلي، شخص اول مملكت و قانون اساسي هيچگاه محكوم نشدند چرا كه قرار به دفاع بود نه گل زدن به دروازه خودي. خاتمي بايد مهاجمان حريف را به خود مشغول مي‌كرد تا هيچ تهديدي متوجه دروازه خودي نشود و اصل نظام به خطر نيافتد. خاتمي با نقاب «تغيير» آمد اما اين شعار تنها در لايه رويي جامعه اجرا شد و هيچ نشاني از تغييراتي كه تضمين كننده آزادي بيان باشد ديده نشد. او خود نيز به صراحت اعلام كرد كه هدفي جز حفظ نظام اسلامي نداشته است و اين وظيفه را به خوبي به انجام رسانده‌است.
اكنون نيز احمدي‌نژاد وسيله خوبي‌ است براي اينكه بازي در زمين حريف ادامه پيدا كند و انرژي تيم حريف صرف گذر از بازيكناني باشد كه با دروازه فاصله بسياري دارند. امروز هدف مردم سرنگون كردن احمدي‌نژاد شده است و انرژي خود را صرف مبارزه با او مي‌كنند بدون اينكه بياد بياورند كه مشكل چيز ديگري است. برخي براي نفي احمدي‌نژاد به هرچيزي متوسل مي‌شوند. حتي به تعريف و تمجيد از اوضاع اقتصادي و فرهنگي دولت‌هاي موسوي و هاشمي رفسنجاني. مي‌پردازند و در اين راه طوري سخن مي‌گويند كه شك مي‌كني كه آيا آنها در آن دوران در اين سرزمين مي‌زيسته‌اند يا خير. برخي حتي پا را فراتر از اين گذارده و صراحتا خميني را در مقام خدايي مي‌نشانند و چنان از موهبات الهي و صفات پسنديده ايشان تعريف مي‌كنند كه انگار نه انگار كه او بود كه خشت اول جمهوري نوپاي ايران را در اولين انتخابات رياست‌جمهوري كج نهاد.
مردم بايد بدانند كه يك نظام حكومتي چيزي نيست چز قانون‌اساسيش. بگذار نام نظام هرچه مي‌خواهد باشد،‌ اين قانون‌اساسي ‌است كه مبناي قضاوت بين نظام‌هاي مختلف است. مردم بايد از بالا به قضايا نگاه كنند و بدانند كه بازي احمدي‌نژاد - موسوي براي آن است كه ما را از حمله به قانون‌اساسي و تلاش براي تدوين يك «قانون‌اساسي دموكراتيك برمبناي اعلاميه جهاني حقوق بشر كه ضامن فرصت‌هاي برابر در تمام زمينه‌ها براي همه ايرانيان فارغ از هر قوم و مذهبي» باشد منحرف كند. بايد با بي‌توجهي به اين بازي و حمله مستقيم و بدون وقفه به ايراداتي كه قانون اساسي دارد ذهن انسان ايراني را آگاه و شور مبارزه و آزادي‌خواهي را در او بيدار كنيم و بي‌هراس از هر پيش‌آمدي با اتحاد تمام گروه‌هاي سياسي مخالف حكومت‌اسلامي تنها بر روي شعار بازنويسي قانون‌اساسي تمركز كنيم. اين است راه رهايي.

Thursday, June 4, 2009

چند سوال از نامزدهاي انتخابات رياست‌جمهوري

براي من ملاك شايستگي نامزد‌هاي رياست‌جمهوري تنها اهداف و برنامه‌هايشان براي رسيدن به اين اهداف نيست. اين دو در جامعه‌اي شروط لازم و كافي براي راي دادن به يك نامزد است كه رييس‌جمهور شخص اول مملكت است و پس از انتخابات تمام قدرت را در دست مي‌گيرد و هيچ نيرويي خارج از ساز و كار دموكراتيك نمي‌تواند مانع از اجراي برنامه‌هاي او شود. اما در ايران شرايط به گونه ديگري است.طبق اصل 57 قانون اساسي جمهوري‌اسلامي رهبر ولايتش از نوع ولايت مطلقه است و مي‌تواند در هر مساله‌اي فراتر از قانون عمل كند و از آنجا كه علاوه بر رهبريت سياسي از مقام مرجعيت نيز برخوردار است و اجتهاد مستمر فقهاي‏ جامع الشرايط از پايه‌هاي نظام جمهوري‌اسلامي است هر فرمانش لازم‌الاجراست كما اينكه در دوره ششم مجلس با فرمان رهبر طرح اصلاح قانون مطبوعات از دستور كار مجلس خارج شد و در سال 67 در دوره نخست‌وزيري ميرحسين موسوي، خميني رهبر وقت ايران فرمان اعدام زندانيان سياسي كه محاكمه و محكوم به زندان شده بودند را به صادر كرد. اين دو نمونه‌هاي بارز دخالت رهبر در قواي مقننه و قضاييه است كه اين امر البته طبق قانون‌اساسي جمهوري‌اسلامي غيرقانوني نيست.
با توجه به اينكه طبق اصل 121 قانون اساسي رييس‌جمهور سوگند خورده‌است كه خود را وقف خدمت به مردم و اعتلاي كشور كند اين سوال پيش مي‌آيد كه واكنش نامزد مورد نظر در صورتي كه طرحش براي اعتلاي كشور با حكم‌حكومتي رهبر مواجه و از اجراي آن جلوگيري شد چه خواهد بود؟ آيا اين حكم را خواهد پذيرفت؟‌ اگر يكي از برنامه‌هاي بنيادين رييس‌جمهور كه به واسطه آن راي اكثريت را به دست آورده و تمام برنامه‌هاي اصلاحي‌اش بر پايه آن استوار شده (مثل طرح اصلاح قانون اسلامي) با حكم‌حكومتي مواجه شد، آن هنگام واكنش رييس‌جمهور منتخب ملت به عنوان كسي كه سوگند يادكرده به گسترش عدالت بپردازد چيست؟
هستند در ميان نامزدها افرادي كه از حقوق‌بشر (كه بسياري از اصول قانون اساسي در تضاد با آن است) صحبت مي‌كنند. ايشن چگونه مي‌خواهند حقوق‌بشر را اجرا كنند در صورتي كه بسياري از اصول قانون‌اساسي صراحتا در تضاد با بندهايي از منشور جهاني حقوق‌بشر است؟ (براي نمونه اصل 13 قانون‌اساسي و ماده 18 اعلاميه‌ جهاني حقوق‌بشر)
اگر رييس‌جمهور در هر مرحله از رياست‌جمهوري‌اش به اين نتيجه برسد كه نظام جمهوري اسلامي استقلال ايران را به خطر مي‌اندازد و با توجه به اين مساله كه سوگند خورده
در حراست‏ از مرزها و استقلال‏ سياسي‏ و اقتصادي‏ و فرهنگي‏ كشور از هيچ‏ اقدامي‏ دريغ نورزد،‌ آيا تلاش خواهد كرد شيوه حكومتي ديگري كه امنيت و استقلال كشور را تضمين كند جايگزين نظام‌حكومتي فعلي كند؟
از نظر من اين سوالات، سوالاتي بسيار ساده و البته ريشه‌اي براي تصميم‌گيري درباره نامزدهاي رياست‌جمهوري است. پاسخ به اين سوالات و سوالاتي مانند اين‌ها مي‌تواند در شناخت بهتر نامزد‌هاي رياست‌جمهوري و جديتشان در راه اصلاحات بنيادين بسيار موثر باشد.

Saturday, May 30, 2009

پيرزن

مي‌گفت وقتي همه در خيابان شادي مي كردند پيرزني بود كه مي‌گريست. همه به چشم ديگري در او مي‌نگريستند و حتي گاهي احترام موي سفيدش را نگه نمي‌داشتند و حرف‌هاي ركيكي نثارش مي‌كردند. پيرزن به زودي از آن محله رفت.
طولي نكشيد كه تمام محله گريه كنان به دنبال نشاني از پيرزن مي‌گشتند و اين ماجرا هر لحظه در جايي در حال تكرار است.

Friday, May 29, 2009

من و هجوم گريه

با اينكه خيابان كاملا شلوغ و صداي ضبط تاكسي بلند بود اما صدايي كه از هدفون جوان 18 - 19 ساله‌ به گوش مي‌رسيد كاملا واضح بود. مشخص بود كه نسخه بدلي "آفتابكاران جنگل" را گوش نمي‌دهد. اين را از صداي همخوانان زن به سادگي مي‌شد فهميد. دو سه باري كه به آهنگ گوش داد هدفون را از گوشش بيرون آورد. انساني كه بين من و او نشسته بود بدون مقدمه از جوان پرسيد: «نظرت درباره عبارت "توي سينه‌اش يه جنگل ستاره داره" چيه؟» پسر جواب داد: «من چيز زيادي از ادبيات نمي‌دونم ولي فكر كنم منظورش اينه كه آدم خوبيه.» جواب شنيد:«اميدوارم هيچ وقت نفهمي يعني چي» انساني كه بين من و او نشسته بود در حالي كه سرش را برمي‌گرداند گفت:«ولي اگر فهميدي بپرس چه كساني جنگلي از ستاره در قلب جوانان كاشتند.»
از بلندگوهاي تاكسي "ستاره‌هاي سربي" پخش مي‌شد و او آرام اشك مي‌ريخت.

Wednesday, May 27, 2009

خودنگاري

به هيچ وجه حوصله آدم ديدن ندارم. اينكه با كسي قرار بگذارم، بنشينم، صحبت كنم حرف‌هاي شيرين بزنم، بخندم و خوش بگذرانم. از هر جماعتي گريزان شده‌ام. همه‌ي آدم‌ها خسته‌كننده شده‌اند و در موقعيت جغرافيايي و غيرجغرافيايي من هيچ چيز افسون كننده‌اي وجود ندارد.
مدت‌ها با كسي دوست نشده‌ام. همان معدود دوستان قديمي را هم نمي‌بينم. هر كسي جز آدمي موقتي چيز ديگري نيست. آدمي كه دلقك وار بخنداندم و بعد برود تا دفعه بعد كه هوس كنم ببينمش، اما هوس ديدن كسي را نمي‌كنم، همه را اگر ببينم به صورت اتفاقي در خيابان، اتوبوس يا جاهايي مثل اين مي‌بينم. حتي مدت‌هاست كه از كسي نخواسته‌ام كه شماره تلفنش را برايم بنويسد تا اگر دلتنگش شدم با او تماس بگيرم. جز در لحظاتي خاص دلتنگ نمي‌شوم و تقريبا مدت‌هاست با كسي تماس نگرفته‌ام مگر اينكه كار واجبي داشته باشم كه آنها هم تعدادشان به انگشتان يك دست هم نمي‌رسد.
دلم نمي‌خواهد با كسي حرف بزنم و يا كسي با من حرف بزند. وقتي به خانه مي‌رسم پشت كامپيوتر مي‌نشينم و تقريبا تا وقتي بخوابم همانجا هستم. تلفن كه زنگ مي‌زند انگار با مته به جان جمجمه‌ام افتاده‌اند. اگر تنها باشم جواب تلفن را نمي‌دهم و اگر تنها نباشم به ندرت و از سر ناچاري.
در خيابان اگر كسي صدايم كند خودم را به نشنيدن مي‌زنم و و اگر آشنايي ببينم وانمود مي‌كنم كه نديده‌ام.
تقريبا با همه آدم‌ها قطع رابطه كرده‌‌ام. در حال حاضر تنها آرزويم اين است كه چند روزي هيچ آدمي نبينم. هرچه آدم و هرچه ساخته دست آدم است چيزي جز نفرت در من برنمي‌انگيزد.

Monday, May 25, 2009

از پس پرده نگاه كن

اونا كه اول بازي توي خونه تو و من
پيش پاي اسب دشمن اون همه سربازو چيدن
ببين امروزم تو بازي وسط شاه و وزيرن
هنوزم بدون حركت پشت ما سنگر ميگيرن

اين ابيات شما رو ياد موضوع خاصي نمي‌اندازد؟

Sunday, May 24, 2009

انسان و ايران

واقعا اگر پيروان تمام اديان آزاد بودند در ايران زندگي كنند و از تمام حقوق شهروندي برخوردار باشند، چه مي‌شد؟ چه مي‌شد اگر تنها 4 دين به رسميت شناخته نمي‌شدند و هر مرام و مسلكي در عبادت و تبليغ دين خود آزاد بود؟ چه اتفاقي مي‌افتاد اگر هنگام تحصيل يا براي يافتن كار يا در هر مرحله ديگر از زندگي مجبور نبودي جواب اين سوال را بدهي كه دين و ‌مذهبت چيست و اگر هم كسي از تو اين سوال را مي‌پرسيد ترسي از پاسخت نداشتي و حتي مي‌توانستي بگوي به خدا هم ايماني ندارم چه رسد به اعتقاد به اديان؟ اگر دينت فيلتري نبود براي پذيرفته شدنت در اين يا آن شغل و مقام و موقعيت ريز و درشت، آيا زندگي مردم دردناك مي‌شد؟ تاثير اجبار به دروغگويي درمورد اعتقادات در زندگي يك فرد، در آينده او و جامعه چه تاثيري دارد؟ دروغگويي مداوم و از روي اجبار از انسان چه مي‌سازد؟

Saturday, May 23, 2009

كابوس

با حالت تهوع از خواب بيدار شدم. آدم هايي كه توي خواب مي‌ديدم دور گردنشان خوني بود. گفتم: «دور گردنتون خونيه.» صدايي كه صاحبش رو نمي‌ديدم اما مي‌دانم كه مخاطب من او نبود گفت: «نه. اينا گردنشون و جدا مي‌كنن. اين يه جور مراسمه.» آدم روبرو با لبخند حرف صدا را تاييد كرد و با حركت سر نگاه مرا به سوی دیگری هدایت کرد. در آن سو انسان هایی بودند که با چاقو و تیغ (بهتر است بگويم نوعي ساطور خيلي برنده) سعی در کندن گردن‌هایشان داشتند. نشانی از درد یا هر احساس ناخوشایند دیگر در چهره‌شان به چشم نمی‌خورد. آنچه می‌دیدم تنها تلاشی بی‌پایان خستگی‌ناپذیر بود برای غلبه بر استحکام ستون فقرات. آن‌سو‌ تر سر‌های جداشده بر خاک بودند. گردن‌ها بر زمین می‌رقصیدند و سپس بر بدنی که به آن تعلق داشتند قرار می‌گرفتند. پوست دو نیمه گردن به‌سادگي هم پیوند می‌خورد.
دوباره به آدم‌های روبرو نگاه کردم. گردن خونین‌شان نشان از این داشت که مدت زیادی از جداشدن و اتصال دوباره سرهایشان نمی‌گذرد. از این فکر دچار حالت تهوع شدم.