ميگفت وقتي همه در خيابان شادي مي كردند پيرزني بود كه ميگريست. همه به چشم ديگري در او مينگريستند و حتي گاهي احترام موي سفيدش را نگه نميداشتند و حرفهاي ركيكي نثارش ميكردند. پيرزن به زودي از آن محله رفت.
طولي نكشيد كه تمام محله گريه كنان به دنبال نشاني از پيرزن ميگشتند و اين ماجرا هر لحظه در جايي در حال تكرار است.
طولي نكشيد كه تمام محله گريه كنان به دنبال نشاني از پيرزن ميگشتند و اين ماجرا هر لحظه در جايي در حال تكرار است.