Saturday, February 27, 2010

همدردي

امشب كه به رختخوابت مي‌روي
و در اتاقت را شش قفله مي‌كني
لحظه‌اي به كساني بيانديش
كه تنها به دليل نبود عشق كافي
بيرون در سرما و تاريكي هستند
چون آن اندازه عشق در وجودمان نيست كه به همه برسد

دوستان، نياز به همدردي داريم
همدري چيزي است كه به آن نياز داريم
همدري آن چيزي است كه نيازش داريم دوستان
چون آن اندازه عشق در وجودمان نيست كه به همه برسد

امروز نيمي از جهان از نيم ديگر متنفرند
تمام غذا در نيمي از جهان است
و نيم ديگر مي‌خوابد و از گرسنگي مي‌ميرد
تنها به اين دليل كه آن اندازه عشق در وجودمان نيست كه به همه برسد
نه آن اندازه عشق در وجودمان نيست كه به همه برسد

دوستان، نياز به همدردي داريم
همدري چيزي است كه به آن نياز داريم
همدري آن چيزي است كه نيازش داريم دوستان

چون آن اندازه عشق در وجودمان نيست كه همه را سيراب كند
اثري از گروه Rare Bird



اين ترانه را با صداي مي‌توانيد فرهاد در مجموعه‌ي "فرهاد 159"، آلبوم Alba بيايد.
فريدون فرخزاد بر روي ملودي اين آهنگ شعري از ميرزا آقا عسگري (ماني) را (در اجرايي ديگر همراه با سعيد محمدي) خوانده‌است. متن ترانه

Friday, February 26, 2010

داريوش و بهروز وثوقي

اين روزا گوزن رو سر نمي‌برن
مي‌شكنن شاخشو مي‌فرستن تو باغ
اين روزا طاق رو نمي‌كوبن سرش
سر گله‌شون رو مي‌كوبن به طاق
آخر نمايشا عوض شده
همه نقش هم رو بازي مي‌كنن
اونايي كه چشمشون به قدرته
هم پياله‌هاشو راضي مي‌كنن
نمي‌دونم اگه برگرديم عقب
دل طوقي واسه كي پر مي‌زنه
اگه فرمون رو يه شب دوره كنن
چند تا چاقو پشت قيصر مي‌زنه
نمي‌دونم اگه برگرديم عقب
داش‌آكل به عشق كي سر مي‌كنه
اگه رستم رو ببينه روي خاك
پشتش رو بازم به خنجر مي‌كنه؟
اين روزا دوره‌ي غيرت كشيه
كي مي‌دونه قيصر اين روزا كجاس
بكشي و نكشي مي‌كشنت
اينجا بازارچه‌ي آب منگلياس


پ.ن: اين روزها سوژه‌اي جذاب‌تر و هيجان انگيز تر از داريوش براي نوشتن پيدا نمي‌شود. در يك ‌سال گذشته او فعال‌ترين هنرمند ايراني بوده‌است. از او در اين مدت 6 ترانه جديد شنيده‌ايم. انسان، سوار خواهد آمد، اتحاد براي ندا، دنياي اين روزاي من، آزادي و خون‌بازي. او هر از چندي به گفت‌وگو با هواداران مي‌نشيند و گاه در اين نشست‌ها ترانه‌اي منتشرنشده مي‌خواند. مانند ترانه‌ بالا و ترانه انسان. براي اطلاع از زمان گفت‌وگوي داريوش با هواداران اين سايت را بخوانيد يا در اين گروه عضو شويد.

Friday, February 19, 2010

سكوت سنگر نيست، سم است،‌ دام است، آغاز پوسيدگي‌است

داريوش - پرچم شير و خورشيد
سنگر: سنگر به معنی حصار. قلعه بندی . گودالی که سربازان برای حفظ خود از گلوله های دشمن حفر کنند و از میان آن به تیراندازی یا دیدبانی مشغول گردند.
سنگر بستن: [ س َ گ َ ب َ ت َ ] ممانعت کردن . جلوگیری نمودن.
(لعتنامه دهخدا)
سكوت قرار است ما را از چه چيز حفظ كند؟ سكوت از چه چيزي ممانعت مي‌كند؟ سكوت كردن از چه چيز جلوگيري مي‌كند؟‌ به عقيده من سكوت سنگر نيست، انفعال است. كاري نكردن است. سكوت علامت ترس است. سكوت يعني من براي هدفم ارزش قائل نيستم يا به مفيد بودن آن‌چه مي‌خواهم اطمينان چنداني ندارم بنابراين سكوت مي‌كنم.

سكوت و جدالش با فرياد پيش از اين نيز در ترانه‌هايي كه داريوش خوانده وجود داشته، اما نه به اين صورت. سكوت هيچگاه از سوي اين خواننده شورشي تبليغ نشده بود.
ترانه مصلوب سراسر درباره جدال سكوت و فرياد است:
به صلیب صدا مصلوبم ای دوست
تو گمان مبری مغلوبم ای دوست
شرف نفس من اگه شد قفس من
به سکوت تن ندادم حالا میرم بی‌کفن
وقتی گفتن یه گناه بود مثل دیدن یا شنیدن
معنی آواز هم این بود ته بن‌بست داد کشیدن
وقتی حتی توی خلوت فکر آزادی قفس بود
گفتنی‌ها رو می‌گفتیم اگه فرصت یه نفس بود
به گناه صدا با جرم گفتن
اگه روی صلیب ویرون شدم من
شرف نفس من گه شد قفس من
به سکوت تن ندادم تا نمیرم بی کفن
تو شب‌های سکوت فریاد من بود
ته جنگل خواب بیــــداری رود

در ترانه نجات مي‌شنويم:
سکوتم بدتر از مرگ است
بمیرانم زبانم ده
بیا و جامه عصیان بپوشان بر صدای من
که تنها سهم من این است
هراس بی صدا مردن

و اما ترانه مرگ شب:
اگر سرخورده از خویشم من مغرور دشمن شاد
برای فتح شهر خون
تو را کم دارم ای فریاد
در این غوغای مردم کش
در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن

همغصه:
بيا لب واكنيم هم غصه ي من
بيا بيدار كنيم خوابيده ها رو
بيا آشتي بديم با قصه هامون
تمام دستاي از هم جدا رو

ولايت:
اگه تو بخواهي از من
جرات و نفس ميگيرم
از صدام يه تير مي سازم
يه كمون به دست ميگيرم
حتي با دست بريده
از صدام يه تير ميسازم

خاك‌خسته:
اين همه زندان ، اين همه درد
اين همه اشك
نعره هايت كو خاك گلگون؟

اين‌ها مشتي‌است نمونه خرواري از ابياتي كه داريوش در رد سكوت و دعوت به گفت و فرياد زندن خوانده‌است. اكنون چه شده كه داريوش به جاي تشويق به فرياد بيشتر هجوم همه‌جانبه به اردوگاه دشمن دعوت به سكوت مي‌كند؟ چه شده كه امروز داريوش سكوت را مفيد مي‌داند؟
دردي كه داريوش امروز گرفتارش شده، دردي است كه بسياري در خارج از كشور گرفتارش هستند. اين بيماري «حمايت از مردم داخل ايران» نام دارد. داريوش نيز بدون شك به اين بلا گرفتار آمده كه ترانه «خون‌بازي» را خوانده. عبارت
«حمايت از مردم داخل ايران» در نظر اول تحسين بسياري را برمي‌انگيزد. بسيار دهان پر كن و خيرخواهانه مي‌نمايد و مي‌تواند حمايت بسياري را به خود جلب كند اما به عقيده من افرادي كه اين شعار را سر مي‌دهند درك درستي از كلمه مردم ندارند و از نظر آنان مردم يعني موافقان نظر ايشان چرا كه در غير اين صورت چگونه ممكن است هم از «مردمي» كه طرفدار جدايي دين از سياست و قانون اسياسي بدون تبعيض براي تمام ايرانيان هستند، حمايت كرد و هم از افرادي كه از «جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم نه يك كلمه زياد» دم مي‌زنند و براي آن كسي كه اين جمله را مي‌گويد هورا مي‌كشند؟
درد همگاني ديگري كه در خارج از كشور رواج دارد و به داريوش هم سرايت كرده‌ نامش «من براي مردم داخل نسخه نمي‌پيچم» است. اين يعني همان سكوت كردن. تنها در صورت وجود چنين حسي در شخص است كه مي‌تواند سكوت را سنگر بداند. اين عبارت نيز درست مانند قبلي نماي بيروني خوبي دارد اما درونش را انفعال و تنبلي پوسيده كرده.
«من براي مردم داخل نسخه نمي‌پيچم» دقيقا يعني چه؟ از نظر من يعني من نمي‌دانم چه مي‌خواهم. هرچه پيش آيد خوش‌آيد. به باور من افرادي كه اين چنين سخن مي‌گويند به آرمان و عقيده خود (البته اگر عقيده و آرماني در كار باشد) باور ندارند. چرا كه اگر چنين بود و مطمئن بودند عقيده آنها براي مردم ( [ م َ دُ ] آدمی . انس . انسان . آدمیزاده . شخص . بشر- لغتنامه دهخدا) مفيد است نه تنها براي آسايش خود كه براي رفاه و زندگي بهتر تمامي ايرانيان فرياد مي‌كشيدند كه به عقيده ما آن راه اشتباه و اين راه درست است. افرادي كه نگران اتحاد و از بين رفتن اتحاد و عباراتي مانند اين هستند خوب است مطلبي كه در باب اتحاد نوشته‌ام را بخوانند. چگونه ممكن است بدون نظرات گوناگون به اتحاد رسيد؟ چگونه مي‌توان بدون شفافيت و «گفتن» به نظرات گوناگون رسيد. «من براي مردم داخل نسخه نمي‌پيچم» بيماري‌است كه بر اساس عدم تفكر شكل مي‌گيرد و نتجه‌اش ابهام، گم‌شدن خواسته‌ها و در نتيجه عدم اتحاد است.
تنها در دارندگان اين دو بيماري هستند كه سكوت را اگر نه به عنوان دارو و سنگر تجويز مي‌كنند بدون آنكه به مرحله بعدي اين سكوت بپردازند. بدون اينكه بگويند با سكوت چه كار مي‌شود كرد و سكوت ما را از چه چيز حفظ مي‌كند.

ترانه‌سراياني كه ترانه سياسي مي‌نويسند بايد مراقب تك‌تك كلمات خود باشند. فكر نكردن روي كلمات و عبارات، تنها به قافيه چسبيدن، اسير جو زمانه شدن و ديد محدود ترانه‌ها را تا سطح حمايت از بيانيه‌هاي سياسي و خط مشي اين يا آن فرد پايين مي‌آورد. مفاهيمي كه در يك ترانه سياسي استفاده مي‌شود بايد هرچه بيشتر عموميت داشته باشد و به جزيياتي كه شبهه حمايت از گروهي خاص را پيش بياورد نپردازد.

اميدوارم داريوش در مسائل سياسي بيش از اين تحت تاثير ترانه‌سرايان داخل كشور قرار نگيرد و كارهاي آنان را اجرا نكند و اگر قرار است چنين كند با استخوان خردكرده‌هاي اين راه مشورت كند تا مبادا آنچه مي‌خواند با آنچه قبلا خوانده تناقض داشته باشد و يا اينكه مبادا در دام حمايت از افراد و گروه‌هاي خاص بيافتد.

باور دارم و خواهم داشت سكوت سنگر نيست و نمي‌تواند باشد. من در مورد اين كلمه با ايرج جنتي‌عطايي موافقم كه مي‌گويد: «تو از سكوت اگر به خشم مي‌رسي سكوت كن».

پ.ن: نمونه‌هاي انفعال را حركت جا زدن و ياس را اميد وانمود كردن در اشعار ترانه‌سرايان داخلي بسيار است كه نام‌بردن از آنها از قدرت حافظه من و حوصله اين نوشته خارج است. سال‌هاست در ايران سعي مي‌شود عباراتي به ظاهر زيبا و اما در باطن مضر به حال كشور، مردم و جنبش آزادي‌خواهي ساخته و به خورد مردم داده مي‌شود. عباراتي مانند آرامش فعال يا جامعه مدني را همان مدينة‌النبي خواندن نمونه‌هاي كوچكي از اين دست هستند. سخناني اين چنين به باور من توهيني است به انسان. اين روزها نيز هستند كساني كه از آزادي و حذف اصل ولايت‌فقيه دم مي‌زنند اما بر اجراي بي‌قيد و شرط قانون‌اساسي جمهوري‌اسلامي تاكيد مي‌كنند. اما نمي‌گويند چگونه با وجود اين قانون اساسي مي‌توان به آزادي رسيد و يابا اينكه در قانون‌اساسي رژيم صراحتا گفته شده اصل ولايت تغييرناپذير است، چگونه و از كدام راه قانوني مي‌توان اين اصل را حذف كرد. سال‌هاست تحميق مردم براي سياستمداران ما امري عادي شده‌است. اين گونه برخورد با مردم ايران در دوران خاتمي به اوج خود رسيد.

Monday, February 15, 2010

ما تقاص چی رو میدیم

1- مرگ هر خواننده،‌ مرگ بخشي از موسيقي ماست. مرگ هر خواننده مرگ يك سبك است. مرگ هر خواننده پتكي است كه ندانم‌كاري ما به موسيقي اين سرزمين و دنيا وارد مي‌كند. مايي كه نتوانستيم از از مزارعمان «بلوز» بيرون بكشيم. نتوانستيم از كوچه و بازار «جز» بسازيم. براي ما كه به جرقه‌ها دل خوش كرده‌ايم. براي ما خوابيده‌ايم،‌ چشم به دور دست دوخته‌ايم تا روزي، روزگاري آن طوري شود كه مي‌خواهيم.
مرگ هر خواننده،‌ مرگ هنر ماست. هنرمنداني كه مي‌ميرند بدون آنكه شاگردي تربيت كنند، بدون آنكه كسي بخواهد راهشان را ادامه دهد و از جرقه‌هايشان سبك بسازد و هنر را با غريزه‌ي آنان درآميزد. مرگ هر خواننده زنده‌شدن دوباره‌ي فراموشي است.
چه كسي مي‌خواهد جاي ويگن و هايده و فرهاد و فروغي و مازيار و مهستي و جلال همتي و سوسن و فرخزاد و ده‌ها نام ديگر، ده‌ها سبك و صداي ديگر را در موسيقي ما بگيرد؟ كسي حتي نمي‌توانم اداي اين نام‌ها را در بياورد. كسي را نداريم كه در حتي در حد تقليد اين نام‌ها و نام‌هايي از اين دست باشد. چند نفري بيشتر از اين قافله نمانده. اگر اين‌ها هم بميرند ما چه داريم؟ هيچ.

2-خون‌بازي با صداي داريوش

آخرین سنگر سکوتِ
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیری
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوتِ
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونی
این برادری تنی نیست

موج دستای من و تو
دست دریارو گرفته
عکس تو با سرمهء خون
چشم دنیارو گرفته

ماکه از آوار و ترکش
همرو بجون خریدیم
تو بگو همسنگر من
ما تقاص چی رو میدیم

آخرین سنگر سکوتِ
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیری
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوتِ
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونی
این برادری تنی نیست

شعر: امير شجره
آهنگ: مهرداد قادري




Saturday, February 13, 2010

شب پر از نعش جوان مي‌گذرد

آه ديدي وطنم ويران شد
خانه‌ام خانه‌ي زندان‌بان شد
قفس كوچك من زنداني
به بزرگي همه ايران شد؟

تا چراغ وطنم خاموش است
سوگوارانه جهان مي‌گذرد
خون گل مي‌چكد از ثانيه‌ها
شب پر از نعش جوان مي‌گذرد

Wednesday, February 10, 2010

در پرچم

به عكس شماره يك نگاه كنيد. اين پرچم چيست؟ اين سوال را از بسياري پرسيده‌ام. بجز چند نفر باقي افراد پاسخ دادند پرچم هيتلر، يا پرچم نازي‌ها. كمتر كسي بود كه پاسخ دهد اين پرچم زماني پرچم آلمان بود. چرا كه به راستي چنين نبود. اين پرچم،‌ پرچم نظامي بود كه زماني بر آلمان حكومت مي‌كرد نه پرچم آلمان. اين پرچم، پرچمي ايدئولوژيك بود نه ملي.
حال به عكس شماره 2 نگاه كنيد. اين پرچم چيست؟ پاسخ من به اين پرسش اين است: «اين پرچم طرفداران برقراري جمهوري‌اسلامي در ايران است.» اين پرچم نيز پرچمي ايدئولوژيك است نه پرچمي ملي. توهين به اين پرچم را توهين به خود نمي‌دانم و دلم نمي‌سوزد كسي رنگي از اين پرچم را تغيير دهد يا هر بلاي ديگري سر آن بياورد. اين پرچم، پرچم عده‌اي خاص است نه پرچم تمام ايرانيان. هر جا فرصتي گير بياورم آن را مي‌سوزانم تا نفرت خود را از جمهوري اسلامي و هر نظام ايدئولوژيك ديگر بيان كنم. اين پرچم نظام جمهوري اسلامي است نه پرچم ايران.


شماره يك

شماره 2

پ.ن: نمي‌دانم چرا كلمه‌ي زيباي درفش را بكار نمي‌برم (نمي‌بريم).

Sunday, February 7, 2010

رفتار شناسی و آمارگیری جنبش سبز در 22 بهمن

این همه پرسی برای شناخت پراکندگی آرمان های جنبش سبز و به ویژه برای 22 بهمن 1388 تهیه شده است. این همه پرسی به کمک سرویس های رایگان گوگل فراهم شده است و همان امنیت سرویس های گوگل را دارد. این همه پرسی علمی نیست ولی ما امیدواریم بازتاب به نسبت درستی از پراکندگی خواسته های جنبش سبز باشد.
در اين همه‌پرسي شركت كنيد

نتايج اوليه را مي‌توانيد در اين آدرس ببينيد

Thursday, February 4, 2010

پانزدهم بهمن ماه، زادروز داريوش

داریوش تنها یک فرد نیست، نماد حركتي است که هنر را وسیله ای برای آگاهی بخشیدن می داند. نام او تنها یک خواننده را به یاد نمی آورد؛ او یادآور ترانه سرایان ، آهنگسازان، خوانندگان و هنرمندان است که در راه ارائه افکار و عقایدشان از طریق هنر از هیچ کوششی فروگذار نکرده اند.

داریوش در طول 4 دهه فعالیت هنری خویش، هیچگاه زبان به تملق هیچ قدرتی نگشود و هیچگاه از راه خود که همانا آگاه کردن مردم و بیان بی پروای مشکلات و معضلات اجتماعی است منحرف نشد. نه هراس از زندان و نه وحشت از تبعید نتوانستند او را از راهی که می پیمود به بیراهه بکشانند.

متن كامل




منبع: خانه هوادارن داريوش


Wednesday, February 3, 2010

حكايت

یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد / گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش

باری به مجلس او در کتاب شاهنامه همی‌خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون وزیر ملک را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه برو مملکت مقرر شد گفت آن چنان که شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت گفت ای ملک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مر خلق را پریشان برای چه می‌کنی مگر سر پادشاهی کردن نداری
همان به که لشکر به جان پروری / که سلطان به لشکر کند سروری

ملک گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد گفت پادشه را کرم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست
نکند جور پیشه سلطانی / که نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکند / پای دیوار ملک خویش بکند

ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع مخالف نیامد روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد که بنی عمّ سلطان به منازعت خاستند و ملک پدر خواستند، قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا ملک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست / دوستدارش روز سختی دشمن زور آورست
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین / زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست