تازه به بالای پل عابر رسیده بودم. صحبتم تمام شده بود و داشتم موبایلم را داخل جیبم فرو میکردم. مردی جلو آمد و گفت: آقا موبایل دارید؟ گفتم: نه. کولهپشتیام را روی دوشم جابهجا کردم و سریعتر به راه افتادم. پس از چند قدم فهمیدم تکان خوردن پل از قدمهای من نیست. پشت سرم را نگاه کردم مرد در حال دویدن به طرفم بود. برگشتم. ایستاد. کولهپشتی را زمین انداختم. مقابل هم ایستادیم. با دستهای آویخته به پهلو. گلولهای درون هفتتیرش گذاشت. قبل از اینکه آن را به سمت من بگیرد لباس نینجایی پوشیدم و از پل پایین پریدم. با هلیکوپتر بالای سرم پرواز کردند و راهم را به رگبار بستند. اما من توانستم خودم را به خانه برسانم.
اشتباه تايپي داري برادر دزدکي . .. چقدر فيلم هاليوودي مي بيني ؟
ReplyDelete