Friday, July 20, 2012

تنهایی

تنهایی باعث می‌شود انسان در ذهن خود داستان‌های زیادی بسازد. این داستان‌ها معمولا با محوریت مهم‌ترین فرد یا مهم‌ترین آرزوی او است. اگر تنهایی از حدی بگذرد یا تنهایی‌های کوچک با فاصله زمانی کوتاه مدام تکرار شود، این داستان‌ها به رنگ تیره ای به خود می‌گیرد و مدام سرنوشت‌‌های تیره و تیره تری را برای داستان‌سرا رقم می‌زنند. اما  بدی کار اینجا نیست. وضع وقتی بدتر می‌شود که باورمان بشود تمام داستان‌های تیره و تاری که در ذهن ساخته‌ایم واقعی است و نتایج آن خیال سیاه را مبنای تصمیم‌گیری برای زندگی واقعی قرار دهیم.
اوضاع می‌تواند از این نیز وخیم‌تر شود. وضعیت بدتر وقتی‌است که درست زمانی که آخرین مراحل جدا کردن ذهن از داستان‌سرایی‌ها و بازگرداندن آن به دنیای واقعی را می‌گذرانیم، ناگهان می‌بینیم آنچه به آن اندیشیده‌ایم نه تنها داستانی ساخته ذهن نبوده که واقعیتی چنان آشکار و تلخ بوده که برای فرار از مواجهه با آن، آن را داستان پنداشته‌ایم.




پ.ن1: من یه حرفم که توی بغضی اسیرم
پ.ن2: کسی آهنگ پ.ن1 رو نداره؟