Wednesday, December 30, 2009

در قانون اساسی

ريشه تمام مشكلات سياسي جامعه در تبعيض است. اين نظام بر پايه تبعيض بنا شده. ولايت فقيه يعني تبعيض. يعني اگر فقيه مسلمان شيعه دوازده‌امامي نباشي نمي‌تواني نفر اول مملكت باشي و اين بزرگترين تبعيض است. اگر مسلمان شيعه دوازده‌امامي نباشي، هرچقدر هم كه حقوق و علوم سياسي بخواني و هرچقدر كه در كار سياست خبره باشي نمي‌تواني رييس جمهور باشي و اين تبعيض است. قوانين بايد برپايه اسلام باشد و هر آنچه اسلام گفته عين قانون است. اگر بخواهي قانوني تصويب كني،‌هرچقدر هم مفيد به حال جامعه،‌ اگر مغاير با اسلام باشد تصويبش غيرقانوني‌است و اين تبعيض است. ريشه اين تبعيض در قانون اساسي حكومت است و تا اين قانون باشد تبعيض پابرجاست و تبعيض باعث حذف است.
اولين كسي كه از تبعيض‌هاي قانوني شده براي حذف مخالفان استفاده كرد خميني بود. همان روزي كه اعلام كرد كساني كه قانون اساسي را قبول ندارند حق ندارند در انتخابات شركت كنند حذف مخالفان سياسي خود - كه اتفاقا مسلمانان معتقدي هم بودند- را آغاز كرد و البته به اين صورت اعلام كرد هر كسي با من مخالف باشد بايد حذف شود و هرچه من مي‌گويم بايد اجرا شود. از الزامات راي گيري آن است كه عده‌اي موافق باشند و عده‌اي هم مخالف. از نظر خميني كساني در انتخابات راي منفي به آنچه مورد نظر او بود دادند حذف شدند. اين حذف هر لحظه و بدون وقفه تا امروز ادامه دارد و به عقيده من اين حذف كردن ها كاملا قانوني است. چرا كه قانون اساسي به شكلي نوشته شده كه دست شخص اول مملكت را براي هر گونه حذف كردن باز مي‌گذارد و به اين اقدامات غيردموكراتيك جنبه قانوني مي‌دهد و دليل اين همه، نگارش قانون اساسي بر پايه تبعيض است. در ذهن طراحان قانون،‌ افراد به انقلابي و غير انقلابي،‌ مومن و كافر، اسلامي و غير اسلامي تقسيم شده اند و اين تبعيض در نگرش به افراد در ذهن است كه در قانوني كه نوشته اند نمود پيدا كرده‌است.
چاره كار در نگارش يك قانون اساسي جديد و رفع هرگونه تبعيض براي هر ايراني است. هر ايراني فارغ از دين، عقيده، نژاد و ‌جنسيت. يك قانون اساسي لاييك تا آزادي‌هاي مذهبي تضمين شود، بدون ايدئولوژي تا آزادي عقيده و وجدان تضمين شد و برمبناي اصول دمكراسي و حقوق بشر تا ساير تبعيض‌ها از ميان برداشته شود. تنها در صورت داشتن چنين قانون اساسي است كه مي‌شود به پيشرفت كشور اميدوار بود. ريشه تمام مشكلات را در قوانين نابرابر و تبعيض‌آميز مي‌بينم و ريشه تبعيض ها را در مادر قانون‌ها. قانون اساسي. تنها زماني مي‌توان براي تصويب قوانين عادلانه تلاش كرد كه قانون‌اساسي بر مبناي برابري افراد باشد و در مورد بر اساس دين و عقيده و نژاد و جنسيت پيش‌داوري نكند.

Saturday, December 26, 2009

چارلي پاركر

گوش مي‌سپاريم به نواي ملكوتي چارلي پاركر جنت مكان كه از آن سوي ديوار مي‌نوازد و ما هم با سوت جوابش مي‌دهيم. باشد كه رستگار شويم.




Sunday, December 20, 2009

Friday, December 18, 2009

در اتحاد

هر اتحادي براي شكل گرفتن بايد داراي سه شرط باشد:
1- اتحاد به معناي يكي شدن و يگانگي كردن است. واضح است افرادي كه با هم «يكي» نيستند خواهان اتحاد با يكديگر مي‌شوند و افرادي كه مانند هم هستند و هيچ اختلافي با هم ندارند نيازي به اتحاد ندارند. شرط اول شكل گيري هر «اتحاد»ي توجه به اين اصل اوليه است. يعني بايد بدانيم ما گروه‌هاي متفاوتي هستيم با نگرش‌هاي متفاوت. بدون اين آگاهي و يا در صورت دانستن و كتمان اين اختلافات اتحاد يا شكل نمي‌گيرد يا به زودي از هم مي‌پاشد.

2- هيچ اتحادي دائمي نيست و تنها براي رسيدن به هدفي كه مورد خواست و توافق گروه‌هاي مختلف شركت‌كننده در اتحاد است، شكل مي‌گيرد. واضح است كه پس از رسيدن به آن هدف اتحاد خود به خود از بين مي‌رود. اگر جمعي از گروه‌ها و احزاب بتوانند تا ابد در كنار هم باشند بدون اين كه جمعشان از هم بپاشد مشخص است كه داراي اختلافات بنيادين با يكديگر نيستند و گفتيم كه بدون داشتن اختلاف، صحبت از اتحاد بي‌معني است.

3- اتحاد بايد ضامن و حافظ منافع تمام گروه‌هاي شركت‌كننده در آن باشد در غير اين صورت اتحاد اگر هم تشكيل شود به سادگي از هم مي‌پاشد. در حقيقت اين اصل هم براي بوجود آمدن اتحاد مهم است و هم براي حفظ و بقاي آن تا رسيدن به هدف مشترك. به عبارت ديگر در زمان تشكيل گروه‌هايي كه تمام و كمال با هدف موافقت دارند بايد در اتحاد شركت كنند چرا كه اگر چنين نباشد به زودي در اتحاد احساس غريبگي مي‌كنند و ناچار به خروج از اتحاد مي‌شوند. براي بقاي اتحاد، اتحاد بايد در هر حركت بر تشكيل شدن از گروه‌هاي مختلف و اين مساله كه حركت آنها بنا به خواست و صلاحديد تمام اين گروه‌هاست تاكيد ورزد.

اين راهي‌است كه هر اتحادي بايد براي تشكيل و رسيدن به هدف در آن قدم بگذارد
.


Tuesday, December 15, 2009

از جنبش سبز تا جنبش سرنگوني

از نظر من اتفاقات 6 ماه اخير را مي‌توان به سه دوره مختلف تقسيم كرد. از 22 تا 25 خرداد، 25 خرداد تا روزي كه به اسم روز قدس شناخته مي‌شود و از روز موسوم به قدس تا امروز.
دوره اول دوره‌اي است كه هواداران نامزد‌هاي شكست خورده انتخابات به ويژه افرادي كه به كروبي و موسوي راي داده بودند به شعار راي من كجاست به خيابان‌ها آمدند. شاخصه اين دوره كه من آن را دوران جنبش سبز مي‌گذارم بي‌هدفي و ناآگاهي‌ است. روزهايي كه موسوي نمي‌دانست طبق همين قانون اساسي ضد انساني و ضد آزادي جمهوري اسلامي راهپيمايي مسالمت‌آميز نيازي به مجوز ندارد و پس از پخش اصل 27 قانون اساسي جمهوري اسلامي در توييتر و سپس ساير سايت‌ها مشاهده كرديم كه در تظاهرات روز بعد كاغذهايي چاپ شده به دست تظاهر كنندگان داده‌شده بود كه اصل 27 بر روي آن چاپ شده بود. (تنها زماني مي‌پذيرم موسوي از اين اصل باخبر بود كه به شرافتش سوگند بخورد.) آن روزها اگر از طرفداران موسوي يا كروبي مي‌پرسيدي چرا در اين تجمعات شركت مي‌كني جواب مي‌داد تقلب شده. باز مي‌پرسيدي چه مي‌خواهي پاسخ مي‌داد بايد موسوي رييس جمهور شود! برخي هم پاسخ مي‌دادند بازشماري آرا برخي هم مي‌گفتند تجديد انتخابات و تعداد بيشتري هم اصولا نمي‌دانستند چه مي‌خواهند. اين دوره با راهپيمايي 25 خرداد رو به افول نهاد. روز 25 خرداد بسيجيان در ميدان آزادي به روي راهپيمايان آتش گشودند و حداقل 7 نفر از جمله سهراب اعرابي را كشتند. تا اينجاي كار مساله تنها راي بود. مساله ابراز وفاداري به جمهوري اسلامي بود مساله به دست آوردن قدرت سياسي بود و جنبش، جنبش افرادي بود كه مبارزه سياسي را با ميدان شرط‌بندي اشتباه گرفته بودند.
دوره دوم اما دوراني است هدفمند. دوراني كه مردمي كه در دوران اول به دليل تفوت ديدگاه با افراد در خيابان، در خانه مانده بودند به ميدان آمدند و دليل اين خيزش چيزي نبود جز احساس مسووليت در برابر هموطنان. تظاهرات مسالمت آميز حق هر انساني است و هيچ دولت و حكومتي به هيچ بهانه‌اي حق مقابله خشونت آميز با اينگونه تجمعات را ندارد. دوران دوم دوراني بود كه با هدف خونخواهي از انسان‌كش‌ها به راه افتاد. اكثريت قريب به اتفاق انسان‌هاي در خيابان دور دوم مخالف كل حكومت جمهوري اسلامي هستند. به عقيده من سخنان خامنه‌اي در نمازجمعه 29 خرداد تنها اثري كه داشت خيال مردم را از ثابت ماندن نتيجه انتخابات راحت كرد و بسياري از افرادي كه در دور اول به خيابان‌ها مي‌آمدند يا از روي ترس يا از سر تمكين روز سي‌ام در خانه ماندند. اين مخالفان رژيم بودند كه روز 30‌ام خرداد تهران را تسخير كردند و آن روز را به چالشي جدي براي حكومت تبديل كردند. با گذر از اين روز، اين عده از مردم اندك اندك هرچه بيشتر خود را نماياندند و هر روز بيش از ديروز در انديشه آشكار كردن مخالفتشان با كل حكومت افتادند. به طوري كه اندك اندك شعارهاي مرگ بر خامنه‌اي در دسته‌هاي كوچك مردم شنيده مي‌شد. اما روز چهلم ندا روز ديگري بود. روزي بود كه يكي از شعارهاي اساسي انقلاب 57 دقيقا معكوس شد. فرياد استقلالف آزادي، جمهوري ايراني در آسمان طنين انداخت. گرچه جمهوري ايراني مانند جمهوري اسلامي تعريف درستي ندارد اما اين شعار را از اين جهت جالب و قابل تامل مي‌دانم كه نسخه معكوس جمهوري اسلامي است. نظامي كه از ابتدا بر ضديت با ايراني بودن بنا شد و از ابتدا دست به حذف انسان‌ها و افكار زد اكنون خود را در مواجهه با شعار جمهوري ايراني مي‌بيند. تقاضا براي نظامي با تكيه بر ايراني بودن و با حضور ايراني‌ها. گرچه به عقيده من مانور بيش از اين بر روي اين عبارت را بايد وا نهاد و ترسيد از اين كه مبادا اين شعار جا را براي شعارهاي شوونيستي باز كند.
روزي كه از سوي جمهوري اسلامي روز قدس ناگذاري شده،‌نقطه اوج دور دوم حوادث پس از انتخابات است. روزي كه جدالي سخت بين طرفداران سرنگوني رژيم و جنبش سبز در گرفت. روزهاي قبل از روز موسوم به قدس شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» در اينترنت پخش شد. تلاشي كه 180 درجه خلاف اصول و عقايد جمهوري اسلامي و تمام طرفداران اسلام سياسي‌ است. اما موسوي و اطرافيانش با استفاده از سايت‌هاي رنگارنگشان و
افرادي نظير كديور با حضور در شبكه‌هاي ماهواره‌اي پيشنهاد دادند كه مردم شعار دهند «هم غزه، هم لبنان، جانم فداي ايران» را سر دهند. اما در آن روز مردم شعار خويش را سر دادند و بارها و بارها وقتي بلندگوها شعار مرگ بر اسرائيل را سر دادند آن دسته از مردم طرفدار سرنگوني از سردادن اين شعار خودداري كردند و شعارهاي مرگ بر روسيه و مرگ بر چين را جايگزين آن كردند. در خيابان‌ها به ندرت فرياد الله اكبر، شعار محوري هوادان جمهوري اسلامي شنيده مي‌شد و بسيار كمتر فرياد نام موسوي. اما هرجا سر مي‌كشيدي شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» شنيده مي‌شد. اين روز، روزي بود كه تعداد هواداران سرنگوني در خيابان‌ها از تعداد هواداران حفظ رژيم پيشي گرفت و سرآغازي شد براي مرحله سوم اعتراضات خياباني.
در مرحله سوم عملا نشاني از جنبش سبز باقي نماند. روز 13 آبان عكس خامنه‌اي پايين كشيده شد. روز 16 آذر شعر مرگ بر خامنه‌اي همگاني شد و از آن روز تا امروز همچنان اعتراضات ادامه دارد و هر روز بر تعداد افرادي كه رييس‌جمهور موسويشان را مي‌خواهند كم مي‌شود و به تعدا افرادي كه جرات مي‌كنند در ملا‌عام مخالفت خود را با كل رژيم ابراز كنند افزوده مي‌شود. امروز از جنبش سبز هيچ باقي نيست مگر در دانشگاه‌ها و در بين افرادي كه روزهاي ابتدايي انقلاب را نديده و نخوانده‌اند. یا آنهایی که هنوز هوس خونریزی و خاطره یکه تازی و بی‌رقیبیشان در روزهای اول انقلاب را در سر دارند. امروز از جنبش سبز تنها نامي‌ باقي‌ مانده‌است و جنبشي كه من مي‌بينم هر رنگي دارد به جز سبز و استفاده از اين نام تنها باعث اين مي‌شود كه موسوي، كروبي و خاتمي همچنان در اذهان باقي بمانند. بايد هرچه سريعتر طرفداران سرنگوني بيش از پيش راه خود را از افرادي كه تنها خواستشان بركناري احمدي‌نژاد است جدا كنند. و اين جدايي بايد در همه چيز باشد. حتي در استفاده از رنگ سبز.
اگر فرصتي باشد درباره راهي كه در پيش داريم هم خواهم نوشت.

Sunday, December 13, 2009

حقوق بشر، هنر، جمهوري اسلامي

تصور نكنيد رعايت منشور جهاني حقوق بشر تنها معنيش آزادي‌هاي سياسي، نبود سگنسار و اعدام و مجازات‌هاي غير انساني و مواردي مانند اين است. محدود كردن حقوق بشر به مواردي اين چنين تنها فايده‌اي كه دارد محدود كردن دايره حمايت‌كنندگان از اين منشور جهاني است. محدود كردن حقوق بشر به رفع روسري و تشكيل حزب و شعار دادن ظلم بزرگيست كه به خودمان و به انسان مي‌كنيم. تا به حال فكر كرده‌ايد كه هنر كجاي منشور حقوق بشر ايستاده‌است؟ آيا خواهان اجراي بي قيد و شرط حقوق بشر هستيم تا تنها به خواسته‌هاي سياسي خودمان برسيم؟ آيا اجرا نشدن اين حقوق ذاتي انسان‌ها تنها زندگي فعالان سياسي ما را تحت تاثر قرار داده‌است؟ پس هنر كجاست؟ جايگاه هنرمند و هنردوست در اين اعلاميه كجاست؟ آيا اين منشور به هنرمنداني كه با آمدن خميني به ايران از حضورشان محروم شديم توجهي ندارد؟ آيا منشور تنها حرف سياستمداران را مي‌زند نه حرف دل هنرمنداني كه ستاره بي‌همتاي كشور خود بودند و اكنون تنها به دليل وجود حكومتي ايدئولوژيك در كشورشان محتاج نان شبشان هستند و در تنگدستي جان مي‌دهند؟
به اصل 20 اين اعلاميه توجه كنيد: «هر شخصی حق دارد از آزادی تشكيل اجتماعات، مجامع و انجمن‌های مسالمت آميز بهره مند گردد.» اين اصل براي ما چه دارد؟ ومي‌گوييم قوانين بايد بر مبناي حقوق بشر بايد و بي قيد و شرط از آن طبعيت كند. آزادي تشكيل اجتماعات واضح تر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد و پر واضح است كه اين آزادي بايد هر نوع اجتماعي را در بر بگيرد. با استناد به اين اصل است كه مي‌گوييم برگزاري كنسرت نبايد احتياج به هيچ‌گونه مجوزي داشته باشد.
و اما اصل 23 «هر شخصی حق دارد كار كند، كار خود را آزادانه برگزيند، شرايط منصفانه و رضايت بخشی برای كار خواستار باشد و در برابر بیكاری حمايت شود.» خوانندگي شغل نيست؟ هنرپيشگي؟ نوازندگي؟ رقاصي؟ نقاشي؟ نويسندگي؟ جمهوري اسلامي بنا به كدام دليل هنرمندان از شغل خود محروم كرده‌است؟ چه كسي جوابگوي فرهنگ ملتي ‌است كه هنرمندش به دليل تامين نياز مالي به انجام كارهاي سطح پايين رو مياورد و به اجراي هر پيشنهاد نازلي تن مي‌دهد؟ چه كسي پاسخگوي عمر بربادرفته هنرمندي‌است كه پس از مرگش پس‌اندازش حتي كفاف مراسم تدفينش را نمي‌دهد. چه كسي پاسخگوي جواناني‌است كه به دليل طرز فكر جمهوري اسلامي و طرفدارانش مفاخر هنري سرزمين خويش را نمي‌شناسند؟
اين دو اصل نمونه كوچكي‌است از اين كه مي‌توان از اعلاميه جهاني حقوق بشر در راستاي رشد و ارتقاي هنر و هنرمند و سطح هنري جامعه استفاده كرد. مسلما حقوق‌دانان حاذق مي‌توانند موارد بيشتري از منافات قوانين جمهوري‌اسلامي در زمينه هنر با منشور جهاني حقوق بشر بيابند. تا جمهوري اسلامي هست و تا يك قانون اساسي «تغييرپذير» بر مبناي جدايي دين و سياست و اصول دموكراتيك به اجرا در نيامده، هيچ چيز در اين مملكت سامان نمي‌گيرد. شرم بر آناني كه پس از 30 سال جنايت در حق انسان و فرهنگ هنوز از جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد سخن مي‌گويند.

Thursday, December 3, 2009

دموكرات، ليبرال، لائيك

«بايد شعاري برگزيد كه قابل تصاحب نباشد و حكومت نتواند از چنگ مخالفان به درش بياورد. حسن اساسي لائيسيته در اين است كه حكومت نمي‌تواند به آساني صاحبش شود و با مانورهاي معمول خود منحرفش سازد. تا به امروز هرچه مردم از اين حكومت خواسته‌اند مشابهش را كه با اضافه‌كردن يك پسوند «اسلامي» ساخته‌شده به آنان غرضه نموده‌است. بايد سكه قلب مخالفت را از رواج انداخت و چيزي از حكومت خواست كه از عهده قلب كردنش برنيايد. يا جان بدهد كه آن را ندهد يا آن را بدهد و جان هم بدهد.»

«تاريخ معاصر ايران تاريخ مبارزه طبقاتي نيست. جدال سنت و مدرنيته هم نيست. نبرد فرهنگ‌هاي متضاد هم نيست. در درجه اول تاريخ مبارزه اين چهار خانواده است. يكي خواستار دموكراسي ليبرال است، ديگري طرفدار حكومت اتوريتر و دو ديگر طرفدار حكومت توتاليتر. يكي كمونيستي و ديگري فاشيستي كه البته دشمني‌شان با يكديگر دستكمي از عداوتشان با طرفداران ديگر نظام‌ها ندارد.»

از كتاب ضد ولايت فقيه (براندازي حكومت اسلامي) نوشته رامين كامران

كتاب در سايت ايران ليبرال منتشر شده است.